بخشی از شعر تا شکوفه ی سرخ یک پیراهن
...من چنین ام .احمق ام شاید!
که می داند
که من باید
سنگ های زندان ام را به دوش کشم
به سان فرزند مریم که صلیب اش را
و نه به سان شما
که دسته ی شلاق دژخیم تان را می تراشید
از استخوان برادرتان
و رشته تازیانه ی جلادتان را می بافید
از گیسوان خواهرتان
و نگین به دسته ی شلاق خود کامه گان می نشانید
از دندان های شکسته پدرتان!
احمد شاملو
...من چنین ام .احمق ام شاید!
که می داند
که من باید
سنگ های زندان ام را به دوش کشم
به سان فرزند مریم که صلیب اش را
و نه به سان شما
که دسته ی شلاق دژخیم تان را می تراشید
از استخوان برادرتان
و رشته تازیانه ی جلادتان را می بافید
از گیسوان خواهرتان
و نگین به دسته ی شلاق خود کامه گان می نشانید
از دندان های شکسته پدرتان!
احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر