این شاعر در آستانهی روز بزرگداشت مولانا (هشتم مهرماه) در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، عنوان کرد: در تاریخ ما، اعتلای عرفان به نوعی نتیجهی حملهی مغول به سرزمین ایران بوده است. اگر چه عرفان پیش از حملهی مغول در ایران وجود داشته؛ اما اوجگیری آن از پس شکست ایرانیان در برابر مغولها بوده است. از این منظر، عرفان نوعی فرار به درون است برای نجات و رهایی یافتن از بیرون؛ بنابراین عرفان را میتوان یک راه انفعالی در برابر معضلات انسانی دانست.
او افزود: نکتهی دیگر اینکه عرفایی که در طول تاریخ عرفان ایرانی پیدا شدند، با مشکلات برخوردهایی یکسان نداشتند؛ جریانی برخورد انفعالی و ذلتبار و شکستطلبانه داشته و یک جریان هم شورمندانه در جهت یافتن راهی دیگر برای معنی دادن به زندگی بوده که مولانا از نوع دوم بوده است.
شمس لنگرودی در ادامه گفت: بعد از شعر خراسانی که شعری سرخوشانه بود، کمتر شاعری را در ادبیات داریم که به اندازهی مولوی شعر سرخوشانه داشته باشد.
او همچنین متذکر شد: اما نکتهای که در این تحلیل مدنظر من است، نه مسألهای است که مورد علاقهی مورخان قرار دارد و نه آن بخشی است که به عرفان میپردازد؛ بلکه علاقهی من به مولانا به خاطر کیفیت شعرش است.
این پژوهشگر عنوان کرد: مولوی تنها شاعر ایرانی نبوده که چنین اعتقاداتی داشته؛ اما به ظاهر، تنها کسی بوده که با چنین اعتقاداتی، شعرش به این اعتلا رسیده است؛ بنابراین تصریح دارم علاقهی من به مولوی نه به خاطر باورهایش؛ بلکه به خاطر شعرهایش است که در شعریت به اعتلا میرسد و به جایی میرسد که گاه با شعر ناب روبهرو میشویم که شباهتی غریب به رقص پیدا میکند. اگر همانطور که پل الوار میگفت، در نظر بگیریم، نثر مثل راه رفتن برای رسیدن به مقصدی است؛ اما شعر مثل رقصیدن است که هدفی جز خود ندارد. در واقع، اعتلای رقص در هرچه بهتر رقصیدن است و اعتلای شعر در شعریت آن است. به عبارتی، اعتلای شعر جایی است که دریافت و فهم میشود؛ اما به روایتی قابل بیان نمیرسد؛ مثل این بیت مولوی: «گفتی اسرار در میان آور / کو میان اندر این میان که منم؟».
او ادامه داد: این شعر اگر چه به نظر میرسد که آسانیاب است، با کمی دقت متوجه میشویم که چنین نیست. معناهای پوشیدهای در آن است و اینجاست که به خاطر شعریت، شعر مولانا احترامبرانگیز میشود.
شمس لنگرودی با تمایز قائل شدن بین «مثنوی معنوی» و «غزلیات» مولانا خاطرنشان کرد: « مثنوی معنوی» بیش از اینکه شعر باشد، درس و بحث و آموزش مولوی است. مولوی در غزلیاتش شاعر است و من غزلیاتش را دوست دارم. علاقهی چندانی به «مثنوی» مولوی ندارم؛ زیرا چندان به آن رویکردش در زندگی علاقه ندارم. نباید فراموش کنیم که «مثنوی معنوی» نتیجهی اعلام نوعی دانستگی مولوی است. او در «مثنوی» درس میدهد؛ چون به گمانش جهانی را که میشناسد، تبیین میکند؛ اما «غزلیات» مولوی نتیجهی شور نادانستگی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر