«گل محمد» تفنگ را برداشت، اسب رم کرده اش قرار نداشت
ببر شب های سرد کوهستان، با کسی توی قلعه کار نداشت
خیز برداشت ناگهان « قره آت»، گرد و خاکی بلند شد به هوا
با « جهن خان سرحدی»، سردار، چاره ای غیر کارزار نداشت
ـ « قره آت» از نفس نمی افتد، پسرم سربلند می آید
آب می ریخت پشت سر « بلقیس»، مرگ را هرگز انتظار نداشت
روز کوتاه شد، زمستان بود، برف و بوران چله ی کوچک
« قلعه میدان» سیاه ـ خاکستر، ایل امسال هم بهار نداشت
***
«خان عمو»نعره ای کشید و« بلوچ» سینه ی گرگ را نشانه گرفت
« زیور»اکنون نفس نفس می زد،« خان محمد» دلی به کار نداشت
« بیگ ممد» چگور برنو را در گلوگاه کوه آتش زد
مرگ با « پینه دوز» می رقصید، زندگی خیره بود و عار نداشت
گل محمد تفنگ را انداخت، تشنه ی یک نفس «کلیدر» بود
پنج تا سینه سرخ افتادند ، آسمان غير قار قار نداشت
***
«کوه سنگرد»،بوی خون ـ باروت،«تنگه ی گاوطاق»را عشق است
قلب « مارال» از تپش افتاد، اسب آمد ولی سوار نداشت
لشکری سمت شهر برمی گشت، مرگ را می کشید بر گرده
کاش آهسته گام برمی داشت، هیچ کس میل سبزوار نداشت... .
جواد کلیدری
شعر امروز قوچان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر