مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

خواب!!


چند شب پیش خوابی دیدم ،که خیلی عجیب بود.
خواب دیدم که چیزی کوچکترین انگشت پایم را می مکد. از خواب که بیدار شدم ، هنوز احساس خوبی داشتم ، فکر می کردم رویایی بوده که بخوابم آمده تا خشنودم کند.
تکانی به پایم دادم، احساس کردم از معمول سنگین تر است، چراغ بالای سرم را روشن کردم، اوی این چی بود ؟
فکرش را نمی کردم ، در اتاق خواب ، روی تختم ، یک مار انگشتم را مک می زد و خودش را بین زیر پا و روی پایم چنان پیچانده ، که انگار پا لانه اش بود.
نمی دانید چه احساسی داشتم ،زبانم گرفته و صدا در گلویم خفه شده بود ،نمی توانستم صدا کنم ، فقط دهانم باز و بسته می شد و فریادم ،خالی از صدا در فضای خانه پخش می گردید.
صدای قلبم را می شنیدم ، عرق وگرمای بدنم داشت منو در خودش غرق می کرد.
همه چیز سا کن وساکت شده بود.
در همین حال که به مار نگاه می کردم ،احساس خوشی را در انگشت کوچک پای چپمم شناختم، مار داشت مکش می زد، بی خیالی مار و احساس مطبوع از انگشت کوچک پا، ذره های آرامش را بمن باز گرداند.
با خودم فکر می کردم ، چه باید بکنم ؟
چه تصمیمی باید بگیرم؟
خودم را از شر مار خلاص کنم؟
یا خوشی با مار را به رهایی از آن ترجیح دهم؟
تصمیمم را گرفتم ،که چه باید بکنم.
از خواب بیدار شدم، آرام بودم ،دیگر عرق بدنم خشک شده بود.
خشنود بودم که توانستم تصمیم درستی بگیرم.


هیچ نظری موجود نیست: