بهار را باور کن!
باز كن پنجرهها را كه نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
كوچه یكپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن كرده ست
باز كن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
كه زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاك چه كرد
هیچ یادت هست
توی تاریكی شب های بلند
سیلی سرما با تاك چه كرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناك چه كرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور كن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
كه در این كوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاك جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز كن پنجره ها را
و بهاران را
باور كن
فریدون مشیری
باز كن پنجرهها را كه نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه كنار هر برگ
شمع روشن كرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
كوچه یكپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن كرده ست
باز كن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
كه زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاك چه كرد
هیچ یادت هست
توی تاریكی شب های بلند
سیلی سرما با تاك چه كرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناك چه كرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور كن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
كه در این كوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاك جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز كن پنجره ها را
و بهاران را
باور كن
فریدون مشیری
۲ نظر:
علياشرف درويشيان بيشتر زندگياش را با مردم فرودست گذرانده است. ميگويد: عیدها؛ مسافرت نمیرفتیم چون سفر؛ پول و ماشین نياز داشت که ما نداشتیم و من در خانوادهاي بودم كه همه كارگر بودند.
ايلنا: جواني درويشيان متعلق به نسل نويسندگان متعهدي است كه همواره آمالشان را در جامعه جستجو ميكنند. او ميگويد؛ از طلوع آفتاب بدم ميآيد مگر اينكه مطمئن باشم كه برآمدن آفتاب آغاز كاري جانفرسا برايم نيست. به ويژه در كودكي طلوع آفتاب برايم آغاز رنج و عذاب كار بود. اما تا دلت بخواهد زمستان و هواي ابري را دوست دارم. دلم ميخواهد صبح كه از خواب بيدار ميشوم سه متر برف باريده باشد. چنانكه نتوان در خانه را باز كرد. اما حتي با اين نويسندهاي با اين نگاه خاص هم ميتوان از نوروز سخن گفت.
* معمولا ما در داستانهای شما با تصویر عمومی فقر و زندگی آدمهای فرودست جامعه مواجهیم. آیا هیچ وقت قصد کردهاید که از لحظات شاد زندگی هم بنویسید؟
ــ من در داستانهایم شادی هم دارم. کمااینکه در برخی از داستانهای "از این ولایت" و "آبشوران" به خصوص مراسم نوروز و حمام رفتن با پدرم مورد توجه قرار گرفته که این داستانها بیشتر به ژانر کمدی نزدیک هستند. اما در هر حال زندگی من بیشتر با مردم فرودست گذشته است. وقتی که در گیلان غرب، معلم بودم شاگردانم از همین قشر بودند. من شاگردی به نام "نیازعلی ندارد" داشتم که داستان "ندارد" را اصلا به خاطر او نوشتم. بعدها در زندان کرمانشاه هم باز در بین همین مردم فقیر و بیچاره بودم. پدرم، عموهایم و تمام افراد دور و ور من کارگر بودند.
* شما با همکاری رضا خندان به جمعآوری افسانههای مناطق مختلف ایران پرداختهاید. نوروز در این افسانهها چه جایگاهی دارد؟
ــ نوروز در افسانههای ایران جایگاه ویژهای دارد و به خصوص سفره هفت سین. فارغ از این آدابی نظیر سبزه انداختن که از بیست روز قبل از عید، خانوادهها عدس و گندم را خیس میکردند تا برای عید سبز شود و مراسم چهارشنبه سوری یا پنج شنبه آخر سال که به دیدار با اموات اختصاص دارد و... رگههایی از اینها هم در داستانها و افسانههای ما وجود دارد. اما به خصوص درمورد نوروز، زندهیاد "صبحی" کتابی به نام عمونوروز دارد که افسانههای ایرانی در همین رابطه را در آن گنجانده است. اصلا به همین خاطر هم ما جلب افسانهها شدیم و با همکاری رضا خندان تاکنون نوزده جلد آن منتشر شده است. در مناطق سنندج و کردستان هم، داستان میرنوروزی رایج است و در اشعار شاعران کهن ما، ازجمله حافظ هم به آن اشاره شده است.
* تعطیلات نوروز را بیشتر چگونه میگذراندید؟ سفر یااينكه...
ــ عید برای ما که بچه بودیم با خودش چیزهای جدیدی به ارمغان میآورد و همه آنها برای ما خاطره بود. ما مسافرت نمیرفتیم. سفر نیاز به پول و ماشین و ... داشت که ما هیچ یک از اینها را نداشتیم. اما سال که تحویل میشد، مادربزرگ و پدربزرگم، اسکناسهای نویی را لای قرآن میگذاشتند و هرکدام از ما، یکی از آنها را به عنوان عیدی برمیداشتیم. عموهای من همه کارگر بودند، به جز یکی از آنها که کبابی داشت و توی چنتهاش، همیشه پر از پول نقره بود که به ما هم عیدی میداد. این برای ما جالب بود که پول نقره را در بازار، دوبرابر از ما میخرند. یکی دیگر از عموهایم هم وسایل آتش بازی چهارشنبه سوری را درست میکرد؛ ترقه و فشفشه و... همیشه یک گونی هم به ما می داد که حسابی خوش میگذراندیم تا نوروز و سیزده به در؛ که سبزهها را گره میزدیم و به صحرا میرفتیم و قضا بلای خانواده را با سبزهها دور میانداختیم.
* در سال 89 کتاب جدیدی از شما منتشر نمیشود؟
ــ یک کتاب تجدید چاپی دارم که نزدیک به یک سال و نیم است در ارشاد مانده است؛ مجموعه مقالات و سخنرانیهای من باعنوان "چون و چرا" و یک شناحتنامه هشتصد صفحهای از من که انتشارات مروارید، قصد انتشار آن را دارد؛ منتها مجوز نمیدهند. مجموعه داستانی هم دارم که شامل هجده داستان میشود باعنوان "تازه داغ" که هشت سال است در ارشاد مانده است. میگویند باید نصف داستانها را برداری. من هم گفتهام که یک خطش را هم برنمیدارم. این کتاب را هم قرار است انتشارات چشمه منتشر کند. درحال حاضر هم درحال نوشتن یک رمان هستم. اما امیدی به چاپ کارهایم ندارم و ناامیدانه مینویسم.
* آیا آثار نویسندگان جوان را هم دنبال میکنید؟
ــ بله.
* کارهای جوانها را چطور میبینید؟
ــ ادبیات داستانی و حتی شعر ما با مشکل سانسور مواجه است و به همین دلیل است که پیشرفت نمیکنند. انگار نمیخواهند جوانان ما سرگرمی سالم داشته باشند. البته من با جوانترها ارتباط دارم. گاهی به من سر میزنند و تا آنجاکه بشود راهنماییشان میکنم. اما هنوز این آرزو در دلم مانده که در جلسهای با همشهریانم در کرمانشاه صحبت کنم. من پنجاه سال است که برای آنها و از آنها مینویسم. دوست دارم بدانم که آنها چه نگاهی به کارهای من دارند و نقدهایشان را بشنوم. اما مشكل شده است. درمیان نویسندگان جوان هم نویسندههای خوبی داریم که اگر به آنها توجه بشود، میتوانند با بزرگان ادبیات جهان رقابت کنند.
پايان پيام
ارسال یک نظر