مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

به‌دنبال حذف غم از شعر نباشيد

غالبا شعر‌هايي در خاطره‌ي ادبي ما باقي‌مانده‌ كه در فضايي حزن‌آگين و غمناك سروده ‌شده‌اند. آيا شاعران ايراني از ظلم و ستم حاكمان به ستوه آمده‌اند؟ ‌آيا مذهب چاره‌اي جز التجا به غم باقي‌ نگذاشته؟ آيا شاعر ايراني به مازوخيسم دچار شده است؟ يا شايد اگر غم نباشد؛ شعر هم نخواهد بود؟!
ایلنا: سرايش شعر؛ يكي از گرايش‌هاي ادبي است كه پيشنه‌ي زيادي در تاريخ ادبي هر كشور و هر تمدني دارد و عموما دوره‌هاي تاريخي در هر تمدن، تاثيري متقابل بر دوره‌هاي ادبي هر ملتي داشته و دارد. به نحوي كه مي‌توان رد عواملي همچون انديشه، دين و حتي نوع حكومت‌ها را در شعر دوره‌هاي مختلف هر ملتي جستجو كرد.
اما سوالي كه باعث شد اين گزارش شكل بگيرد، اين بود كه چرا غالبا شعر‌هايي در خاطره‌ي ادبي جهانيان باقي مانده‌ كه در فضايي حزن‌آگين و غمناك سروده ‌شده‌اند. به عبارت ديگر بايد پرسيد چرا ماندگاري در حوزه‌ي شعر با غم و اندوه شاعران گره خورده است.
اين سوال در مقام نخست مي‌تواند پاسخ‌هايي گذرا را به دنبال داشته باشد اما اگر بيشتر پاپي شويم، به سوالات عميق و حتي فلسفي ديگري ختم مي‌شود. سوالاتي از اين دست، كه آيا اصولا حزن و اندوه در روحيه و ذهن بشريت بيشتر رسوخ كرده و ماندگاري از ويژگي‌هاي بالفطره غم است؟ يا حتي اين ترديد؛ كه نكند شعر ناب تنها در بستري از غم و اندوه متولد مي‌شود!
در اين راستا غم و اندوه؛‌ جايگاه ويژه‌اي در شعر فارسي داشته و به تبع پيگيري سوال‌هاي مطرح شده در تاريخ شعر ايران مي‌تواند مختصات خاصي را شامل شود. اين مساله در شرايطي دنبال مي‌شود كه گروهي از كارشناسان و منتقدين معتقدند؛ سرنوشت شعر ايران با غم و اندوه رقم خورده و خواهد خورد و اين رويكرد تا جايي پيش‌ مي‌رود كه گروهي از آن‌ها؛ غم و غمناك سرودن را به بروز نوعي مازوخيسم ادبي در شعر ايران نسبت داده‌اند.
برخي سعي مي‌كنند حضور اين عنصر را با عوامل خارجي همچون ظلمي كه حكومت‌ها بر جوامع ايراني روا‌مي‌داشتند؛ توجيه كنند و عده‌اي نيز غم را يك پديده‌ي بشري مي‌دانند و تبلور آن را در تمام حوزه‌هاي هنري برتافته از غم انسان پس از هبوط، سرگشتگي انسان بر زمين و مسال ديگري همچون ترس از مرگ و فنا شدن قلمداد كرده‌ و مي‌گويند انسان ذاتا موجود غمگيني‌ است.
آنچه در اين گزارش مي‌خوانيد گفتگوي ايلناست با تني چند از شاعران و مترجمان شعر كه در آن‌ به موقعيت غم در شعر و با محوريت شعر فارسي پرداخته شده؛ اما از پرداختن به موقعيت شعر جهان نيز ناگزير بوده‌ايم.

نخست؛ علي باباچاهي(شاعر و نظريه‌پرداز ادبي):
تاريخ ايران پر از چنگيز‌خان‌ها و تيمور‌لنگ‌هاست
علي باباچاهي، معتقد است غم و اندوه، جايگاه انكار نشدني در شعر فارسي داشته است و اين درونمايه در اغلب دوره‌هاي ادبي ايران وجود داشته. او مي‌گويد: من يك روانشناس يا جامعه‌شناس نيستم ولي شرايط و بسترهاي اجتماعي ـ سياسي، جنگ‌ها، غارت‌ها، تيمورلنگ‌ها و چنگيزها، اختناق‌هاي تخت و تاجي و... طبعاً اندوه را در طبقات جامعه و به تبع آثار شاعران پررنگ‌تر كرده است. فكر نمي‌كنم غم و اندوه، مادرزاد بين نسل‌ها انتقال پيدا كند، هرچند باوجود قوانين پيچيده‌ي ژنتيك نمي‌توان با قطعيت راجع به اين موضوع صحبت كرد اما تعميم دادن چنين مساله‌اي در سطح تاريخ اجتماعي و ادبي يك كشور، قطعا ژنتيك نيست.
باباچاهي دليل انتقال غم و اندوه را از نسلي به نسل ديگر، شرايط ناگواري مي‌داند كه يك جامعه به جامعه بعدي، ارث مي‌دهد. او معتقد است: اگر غير از اين بود، ذهن‌ها تورقي مي‌كردند و امكان جابجايي و تغيير ميسر مي‌شد.

* رندي؛ يعني مقابله با ستم
اگر به ناگهان به دوره حافظ پرشي داشته باشيم، شرايط اجتماعي آن قابل بررسي است. حافظ به زغم «مدعياني كه منع عشق كنند» در بيان حال و هستي خود، رندي را محوريت مي‌دهد و يكي از معاني رندي، ستيز با تبه‌كاري‌ها و قدرت‌هاي غالب است و در اين ميان شاعران سعي كرده‌اند از اين طريق به مفاهيم مدنظر خود دست بياندازند. بنابراين وجود چنين فضاهاي ستمگرانه و اعمال‌نظرهاي موجود، خودگواه بر چگونگي برخورد حكومت‌ها با جامعه و شاعران است.

* شاعران؛ منجيان طرب و سرزندگي
اما به نظر من؛ حتي در چنين شرايطي شاعراني چون من مي‌توانند، گره‌گشا باشند. بحث از اينجا شروع مي‌شود كه مسئوليت ما اين است كه با اشراف به غم‌گرايي و اندوه‌زدگي جامعه، مغلوب شرايط نشويم و در بدترين شرايط، نفس تازه كنيم و جاي خود را پيدا كنيم. من گاهي خود را اينگونه مي‌بينيم؛ در خياباني كه لبريز از تراكم ترافيكي است، يك موتور سيكلت، سعي مي‌كند از لابلاي اتوموبيل‌ها حركت كند تا اولين نفري باشد كه چراغ قرمز را رد مي‌كند. به تعبير من اين همان رندي حافظ است و ما نيز بايد چنين رويكردي داشته باشيم.
ما بايد اجبار زيستن را به سمت طربناكي متفكرانه سوق دهيم و اين دقيقا وظيفه يك هنرمند است. به اعتقاد من؛ اگر جامعه كتابخوان باشد و وقت فراغت براي مطالعه داشته باشد و باورهاي خود را به شعر از دست ندهد و چندپيشگي به او اجازه خواندن شعر بدهد، ما مي‌توانيم در سطوح ويژه‌اي جامعه را متوجه سطح خاصي از سرزندگي كنيم.

* فقر مالي تشنگان خواندن را محروم كرده
مي‌گويند!؛ مردم كتاب‌خوان نيستند و فرهنگ كتابخواني در ايران از بين رفته است. من با اين موضوع مخالفم. چند وقت پيش تجربه‌اي داشتم كه اين گفته را باطل مي‌كند. يك انتشارات كه دچار مشكلات مالي شده بود، 2 هزار نسخه از يكي از كتاب‌هاي معتبر خود را به يك كتاب‌فروشي خياباني كه دكه كتابفروشي داشت، به قيمت پائيني فروخت و اين كتابفروشي توانست اين مقدار كتاب را در مدت 2 ماه به فروش برساند. تنها به اين دليل كه كتاب‌ها را به جاي جلدي 3 هزار پانصد تومان، تنها 600 تومان مي‌فروخت.
در اين ماجرا، دو نكته مهم وجود دارد. اولا ببينيد كه يك افزايش قيمت در اين حد چقدر مي‌تواند جامعه‌اي را از خواندن بازدارد و نكته ديگر آنكه مردم ايران هنوز تشنه‌ي خواندن و دانستن هستند. به همين دليل فكر مي‌كنم در مردم ايران، ميل به شاد زيستن، به معناي درست كلمه يعني هوشمندي براي دانستن و خواندن، وجود دارد ولي مسائل مختلفي اين جامعه را از اين راه باز مي‌دارد.
ما در زمانه‌اي زندگي مي‌كنيم كه گران شدن يكي از اقلام غذايي، مي‌تواند تاثيرات مشخص و سريعي به معيشت جامعه داشته باشد. بنابراين هر عاملي مي‌تواند غم و اندوه را به يك جامعه تزريق كند.

* جواناني كه در ميدان‌هاي واهي تلفات مي‌دهند
همچنين عوامل ديگري در اين دوران مزيد بر علت شده است. مثلا جواناني را مي‌شناسم كه شب تا صبح گرفتار دنياي مجازي هستند و تفكر، خلاقيت و استعدادهاي شاعرانه‌ي خود را در وبلاگ‌ها و فضاهاي گفتگو تباه مي‌كنند. اين اتفاق‌ها شايد بر دانش بيافزايد ولي بينش را كم مي‌كند.
باباچاهي در پايان سخنانش ضمن اشاره به برخي از قله‌هاي هنري و ادبي در تاريخ معاصر ايران، درمورد شيوه‌هاي صوفيانه و حتي بودايي در طريق رياضت كشيدن و رسيدن به مقصود در برخي از فرقه‌هاي كهن گفت: اينكه چنين تفكراتي چقدر شخص را از جامعه و خلاقيت جمعي جدا مي‌كند، بماند! اما به نظر من بايد به دستاوردهاي نهايي اين مسائل اجتماعي توجه كرد و نتيجتا آثاري كه شعر حافظ و سعدي بر جامعه گذاشه‌اند را موردنظر قرار داد.
دوم؛ رسول يونان(شاعر و مترجم شعر تركي):
خون‌بهاي شاد بودن، غم است

ازنظر رسول يونان كه خود مبادي سادگي و درك ساده زيبايي در شعر است؛ ما ايران‌ها ذاتاً انسان‌هاي غمگيني هستيم و اين مساله حتي در يك ديالوگ ساده كه در زندگي روزمره مردم، به كار مي‌رود قابل مشاهده است. او مي‌گويد:
در زمانه‌ي ما وقتي يكي زياد مي‌خندد و از چيزي خوشحال است؛ طرف مقابل سعي مي‌كند به او بفهماند كه اين خوشي درمقابل غم‌هاي بزرگ زندگي‌اش ناچيز است، به عبارت ديگر گويا شاد بودن در فرهنگ‌ها زياد خوب نيست و اين غم را در فرهنگ‌ها تثبيت كرده است.

* هميشه چشم به راه معشوق بوده‌ايم
شعر كلاسيك ما بيشتر با عنصر «عشق» گره خورده و اين هم بستگي همواره محدوديت‌ها و محروميت‌هايي را براي ما به دنبال داشته است. شاعران كلاسيك‌ هم آدم‌هاي غمگيني بودند و فكر مي‌كردند همه‌ي مشكلات با آمدن معشوق برطرف خواهد شد، غافل از اينكه اگر او هم مي‌آمد، مشكلات ديگري بر مشكلاتش، ازجمله غم نان، اضافه مي‌شد.
شاعر عاشق گاهي حتي دندان‌دردش را نيز به غم فراغ نسبت مي‌داد و در شعرش مي‌سرود؛ اگر تو بيايي درد من درمان مي‌شود. البته شايد در مواردي خاص، معشوق دندان پزشك بوده؛ اما قطعا اين قاعده براي همه‌ي دردمندان صدق نمي‌كرده‌است.

* اين داستان ادامه دارد
اين غم و اندوه در شعر مدرن، هم تكرار مي‌شود. اكثر شاعران هنوز دنبال همان معشوقه‌ي دندانپزشك هستند، يا هركسي كه چون بيايد همه كارها را ختم به خير مي‌كند و چون نيست، پس بايد غمگين بود.
من؛ رابطه‌ي جدايي ناپذير عشق و شعر در ايران را، كمتر در فرهنگ ديگر كشورها ديده‌ام. دغدغه‌هاي ذهني شاعران غربي عموما چيزي جز عشق بوده است. به‌عنوان مثال در شعر ژاپن، طبيعت نقش كليدي دارد و كمتر در آنها ردي از ارادت قلبي يك انسان به انسان ديگر ديده مي‌شود.

* اگر عاشق بوديم كه وضع‌مان اين نبود
بدبختي اين است كه ما جامعه‌ي عشقي هم نبوده‌ايم. اگر آنقدر كه از عشق دم مي‌زديم؛ عاشق بوديم كه اين همه مشكل نداشتيم. ما بيشتر عشق زده بوده‌ايم تا عاشق چون همواره تنها اداي عاشق‌ها را درآورده‌ايم و اين عشق در ما دروني نشده است.
در بيان شاعران، حتي زياد شنيده‌ايد كه فلاني سر به بيابان زده است. گاهي اين مفهوم را اينگونه تفسير مي‌كنند كه؛ آن شخص به بيابان زده تا به عشق الهي برسد. اما اين درست نيست چون انسان بايد در جامعه زندگي كند و مشكلاتش را حل كند علاوه بر اين خدا را نبايد در تفسير ساده‌اي اين چنيني خلاصه كنيم زيرا به خدا رسيدن نيازي به بيابان نوردي ندارد.

* سوژه‌هاي غيرعشقي در شعر ايران محدود‌ بوده‌اند
در اين ميان برخي از شاعران نيز بوده‌اند كه سوژه‌اي سياسي و اجتماعي در شعرهاشان دنبال مي‌كردند ولي تعداد اين شاعران درمقابل شاعران عشق‌زده بسيار محدود است. تازه برخي از اين شاعران اجتماعي‌نگر هم، گاهي مثلا راه‌حل از بين رفتن فاصله‌ي طبقاتي را باز در گروي عشق و رسيدن معشوق مي‌بينند.
يونان ضمن اشاره به موقعيت اقوام مختلف و جايگاه غم در اشعار فولك ايراني نيز مي‌گويد: موسيقي از شعر مي‌آيد، بنابراين اگر موسيقي محلي در يك منطقه شاد باشد؛ مي‌توان گفت شعر فولك نيز در آن منطقه؛ راوي مفاهيم شادي بخشي‌ست. اما ما در اين گونه‌هاي شعري و موسيقايي نيز بيشتر با مرثيه‌ها و آواهاي حزن‌‌آلود روبرو هستيم.
از اين گذشته جنگ نيز عامل قابل توجهي است در هر كشوري كه جنگ باشد، ادبيات غمگين‌تر خواهد شد زيرا جنگ، مرثيه مي‌آفريند و حتي تاريخ را به غم آلوده مي‌كند. رد اين غم در فولك‌هاي منطقه‌اي ايران به وضوح قابل رويت است.

* شعر تركي؛ ديگر غمناك نيست
شاعران مدرن و مطرح جهان، ديگر به مسائل كهنه نمي‌پردازند، نمونه‌اش آثار شاعراني همچون ناظم حكمت، ايلهان برك و رفعت كمال در شعر آذربايجان هم شاعراني همچون راميز روشن، امام ورديوف، صمد اوغلي از اين دست شاعران هستند. البته كشورهايي همچون آذربايجان، تركيه و قرقيزستان نيز سابق بر اين شعرهاي غمگيني داشته‌اند ولي در حال حاضر بيشتر شاعران اين كشورها به تفكر و پرداختن به شناخت جهاني مشغولند. شعر ترك‌هاي آذربايجان ايران نيز بيشتر حماسي است تا غم‌انگيز.
در ايران نيز رويكردهاي خاصي پيرامون اين حوزه اتفاق افتاده كه به‌جاي پرداختن به معشوق‌هاي كهن، در پي درك جهان پيراموني هستند اما اين رويكردها بايد در آينده در جبهه‌هاي وسيع‌تري دنبال شوند.
يونان در پايان سخنانش وجود مازوخيسم ادبي در شعر ايران را تاييد مي‌كند و مي‌گويد: اكثر شاعراني كه مورد استقبال مخاطبان بوده‌اند، خود آزاد بوده‌اند. البته آثار شاعران بزرگي همچون خيام، عطار از درجه‌ي غم‌انگيزي پائين‌تري برخوردار بوده‌اند و ما كمتر سراغ آنها رفته‌ايم. در دوره‌ي معاصر نيز پروين اعتصامي از اين دست شاعران بود كه به عنوان يك انسان متفكر، شعر مي‌نوشت و هرگز درگير فضاهاي عشق‌زدگي در شعر ايران نشد.
سوم؛ رضا عامري(مترجم شعر عرب):
وجدان معذب؛ جزء لاينفك جهان سومي‌هاست

رضا عامري معتقد است؛ در جهان سوم، زندگي قرباني چيزهايي مي‌شود كه رنگ و بوي محلي دارند. او درمقابل بحث «شادخواري» كه در اروپاي امروز به‌عنوان يك بحث فرهنگي، تابع مرجع‌هاي دروني و اجتماعي است، درمورد فضاهاي حزن‌‌آلود در شعر جهان سوم مي‌گويد: ما در جهان سوم با يك نوع وجدان معذب، كينه‌توزي و حسادت مواجه‌ايم كه جزء لاينفك زيست اخلاقي جهان سومي‌هاست و در آن اصل و اساس، «اندوه» است.
اما در اروپا اگر اندوهي هم باشد، اندوهي ساده و سطحي نيست بلكه ريشه در فلسفه‌هاي قابل بحثي دارد. به طور كلي اندوه در دو گونه‌ي بيروني(برتافته از مراجع اجتماعي و محدوديت‌هاي روزمره) و دروني(فلسفه و مذهب) قابل دسته‌بندي است و غم و اندوهي كه غرب آن را تجربه مي‌كند؛ بيشتر غم و اندوه فلسفي است.
البته مصاديقي همچون «مرثيه‌خواني»، «مقتل خواني» و حتي برخي از حماسه‌سرايي‌هاي‌ حزن‌آلود، جزء ذات جهان‌سومي‌ها در دسته‌ي اندوه‌هاي مذهبي و دروني‌ است.

* روال شعر عرب رو به شادخواري‌ست
در شعر عرب، به‌عنوان مثال محمود درويش بيشتر اندوهش را از برباد رفتن سرزمين و عشق وام گرفته و شاعري همچون جواهري عراقي؛ ريشه‌هاي اندوهش مذهبي‌تر است. اما اندوه آدونيس، يك اندوه فلسفي است، چيزي شبيه اندوه خيام در شعر ايران.
در گذشته شعر كلاسيك عرب؛ غالباً با مفاهيمي همچون دور افتادن از معشوق يا سرزمين شروع مي‌شد و پيش درآمدش گريه و مويه بود. اما در ميان شاعران معاصر عرب، روال شادخواري مدت‌هاست رواج پيدا كرده و ما اين تغيير را به وضوح در محتواي ترانه‌هاي عربي كه كاملا به شادي گرايش دارد، مي‌بينم. نمونه‌اش خواننده‌اي لبناني به نام «فيروز» است كه فولك‌هاي شاد عربي را اجرا مي‌كند. اما در ايران اين روند برعكس بوده و همچنان ترانه‌هاي غم‌ناك، تاثيرگذارترند. بنابراين شعر عربي به دليل تكاملي كه در بخش ترانه‌سرايي به سمت شاد خواري داشته، روزگار شادتري را نسبت به گذشته تجربه مي‌كند. حتي در شعرهاي شاعري همچون «نزار قباني» هم با معشوق، امروزي شده روبروييم كه لاجرم يك حس شادخوارانه را به مخاطب القا مي‌كند.

* در شعر فارسي؛ معشوق احضار نمي‌شود
در شعر فارسي مفهوم عشق، هنوز هم يك مفهوم استعاري غمناك است كه زميني نشده. ما در شعر فارسي بايد دنبال مابه‌ازاهايي باشيم كه غالبا استعاره هستند، زيرا دست يافتن به معشوق هنوز هم حكم آرزو و ناممكن را دارد.
دور از دسترس بودن زن، نهايتاً ما را درگير اسطوره‌ها مي‌كند چون عنصر مذهب با نهايت قدرت مانع اين دسترسي مي‌شود. بنابراين عاشق ايراني هنوز هم مغموم است در حالي كه در شعر عرب، عاشق قرار نيست 50 سال از عمرش را در غم يار گريه كند.
از طرفي مميزي‌ها بر شعر فارسي باعث شده است كه معشوق در شعر احضار نشود و اين دليل ديگري است براي ابهام و استعاره و درنهايت غم. چنين محدوديت‌هايي در عرصه‌ي ادبيات هزاره سوم جهاني، يك نوع عقب‌ماندگي به شمار مي‌آيد.
عامري همچنين درمورد نقش جنگ‌ها بر بروز غم و اندوه در شعر عرب گفت: مساله جنگ از زمان تعرض ناپلئون به مصر، در جهان عرب مطرح بوده و عكس‌العمل‌هاي فراواني را در شعر باعث شده اما اين اشعار بيشتر حماسي بودند تا اندوه‌خوارانه. در ايران نيز هر چند مردم جنگ و استعمار را در مقاطعي از تاريخ تجربه كرده‌اند اما فكر نمي‌كنم اين رويارويي‌ها در حدي بوده باشد كه شعر فارسي را غمگين كرده باشد.
چهارم؛ ناهاكو تاوارتاني(مترجم شعر ژاپني):
اگر غم نباشد، شعر هم نيست
از نگاه تاوارتاني؛ غم در هر كشوري به‌عنوان يكي از اركان احساسات انساني، جايگاه ويژه‌اي در شعر آن كشور دارد. اما بايد بررسي كرد كه آن غم از كجا نشات مي‌گيرد.
وي ادامه مي‌دهد: در شعر كلاسيك ژاپني، غم عشق و عاشقي به صورت نسبي بسيار زياد بوده است. مثلاً شاعري كه شباهنگام ماه را تماشا مي‌كند به ياد معشوقه مي‌افتد و نتيجه كار شعري غمناك است. اين روايتي كاملاً كلاسيك از غم در شعر است كه البته نبايد از نقش طبيعت و نمادهاي طبيعي در شعر ژاپني غافل ماند. اما به طور كلي مي‌شود گفت در شعر ژاپني، عاشق ذاتاً انسان غمگيني است.
مواجه شدن با ديگر رخدادهاي دردناك نيز در شعر كلاسيك ژاپني، ناقل غم دروني شاعر بوده است. مثلاً شكست در جنگ، كشته شدن سربازان و حتي مواجه شدن با جنازه‌ي مردي كارگر در يك شهر غريب؛ افتاده وسط جاده.

* بمباران اتمي و جنگ؛ تبلور غم
نحوه‌ي ابراز غم در شعرهاي مدرن‌تر ژاپني، امروزي‌تر شدند و از مسائل اندهناكي همچون بمباران اتمي، گرايش‌هاي ضدجنگ و حتي غم از دست دادن يكي از اعضاي خانواده نشات مي‌گيرند. ولي بايد توجه كرد كه غم در آثار مدرن با آثار كلاسيك متفاوت است و رويكرد اصلي آن به سمت مسائل اجتماعي است و شعرهاي حزن آلودي كه كمتر دايره وسيع اجتماعي را شامل مي‌شوند، شعرهاي شخصي است و به شخص شاعر برمي‌گردد.

* هايكو؛ قالب غم نيست
تاوارتاني معتقد است؛ شعر ابزاري است براي ابراز غم و ناراحتي و حتي شايد غم؛ ركن اصل شعر باشد. او همچنين درمورد قالب معروف هايكو در شعر ژاپني مي‌گويد: معناي هايكو در ايران درست فهميده نشده و حتي در كتابي كه پيش از انقلاب توسط احمد شاملو و ع.پاشايي راجع به هايكو نوشته شده؛ نيز اشتباهات فراواني وجود دارد.
مثلاً در اين كتاب متاسفانه گفته شده هايكو رابطه‌ي مستقيم با ذهن دارد درحالي كه اين غلط است. هايكو حتي نشان‌دهنده فلسفه صرف هم نيست.
نحوه بوجود آمدن هايكو برمي‌گردد به زمان‌هاي كهن. قبل از اين قالب يك فرم ديگري از شعر سنتي وجود داشت كه طي آن ميهمانان در يك محفل، مسابقه مي‌گذاشتند و جملات قصاري مس‌ساختند؛ مثلاً راجع به شكوفه گيلاس و يكي بعداز ديگري شعر كوتاه نفر اول را ادامه مي‌دادند.
اين‌گونه شعر بيشتر جنبه تفريح داشت. بعدها اين سروده‌هاي كوتاه به صورت مستقل ارزش ادبي يافت و به يك ژانر ادبي تبديل شد و به‌طور متوالي در قرن 17،16،15 رواج يافت.
در نيمه دوم قرن 19 دوران تجددگراي در شعر ژاپني شروع شد و يكي از نظريه‌پردازان اين ژانر كه «هماكايي» نام داشت را فاقد ارزش‌ ادبي خواند و گفت بايد يك ژانر جديد و مستقل ساخت و هايكو كه شامل 17 هجاي مي‌باشد؛ شكل گرفت.
پنجم؛ فاطمه راكعي(شاعر و مترجم)
اسلام؛ باني مرثيه‌سرايي نيست

راكعي قبل از اينكه به شعر فارسي بپردازد، به غم غربت انسان اشاره مي‌كند و مي‌گويد: از آنجاكه هر انساني از هر فرهنگي و زماني، از زاويه فهم خود به فراتر از ماده انديشيده است، متوجه غربت ذاتي‌اش روي زمين بوده و اين اصيل‌ترين غم انسان به شمار مي‌آيد. بت ساختن و پرستش آن‌ها نيز نمايانگر، عمق همين حس غربت و تنهاي است. بنابراين راجع به شعر غمناك بايد گفت؛ هرقدر كه اين غم غربت در ذهن و روح شاعر عميق‌تر باشد، شعر اندهناك‌تري خواهد سرود.
اما در راستاي غم غربت، دغدغه‌ي مرگ و زندگي، نخستين مقوله‌اي است كه هر انساني با آن درگير مي‌شود و در مواجه با آن غالباً يا اين نگاه‌ها مذهبي هستند يا عارفانه و فيلسوفانه.
شاعران پارسي، از دريچه‌هاي مختلفي به اين اصل نگريسته‌اند، مثلاً اين مفهوم در آثار مولوي در غزليات شمس، با نوعي عشق وصال شرح داده مي‌شود. اين نگاه در آثار قيصر امين‌پور نيز به چشم مي‌خورد اما با اندكي آميختگي به غم كه البته دردناك نبود. سهراب سپهري اما با فلسفه خاص خودش به سرگرداني‌هاي ذهني و روحي خود در اين حوزه مي‌پردازد.
در بين آثار غربي نيز، حتي در آثاري كه خالق آن نگاه مذهبي نداشته؛ اين نگاه وجود دارد و آثار برجسته‌اي همچون آثار شكسپير كه از مفاهيم مرگ، زندگي و عشق نشات گرفته‌اند؛ بجا مانده است.
نكته اصلي اين است كه به اعتقاد من؛ زبان شعر، زباني است كه شاعر بوسيله آن دردناك‌ترين مفاهيم بشري را در حالتي تحمل پذيرتر عنوان مي‌كند و از اين حيث درد موجود را تا حد قابل توجهي كاهش مي‌دهد.

* مرثيه در جوانمرگي و ناجوانمردانه كشته شدن
راكعي؛ غم اصيل انسان را تحت عناوين «غم غربت»، «مرگ و زندگي» و «عشق» دسته‌بندي مي‌كند و اين عناوين را از دريچه «انديشه خام بشري» «فلسفه» و «مذهب» قابل پرداخت و بررسي مي‌داند.
او درمورد جايگاه غم در مرثيه سرايي‌هاي مذهبي، ضمن بيان اين مطلب كه غم و اندوه در مذهب، گاهي رواست، مي‌گويد: مقوله‌ي عشق به خوبان و پاكان بيشتر از اينكه با ورود اسلام به ايران وارد شود، در فرهنگ ما ايرانيان بوده است. به عنوان مثال پيش از اسلام، سوگنامه‌هاي فراواني از كشته شدن سياوش مظلوم در بين مردم روايت مي‌شده. چون سياوش انسان پاك و منزه بود و در فرهنگ ايراني، جوانمرگي و ناجوانمردانه كشته شدن، رخدادهاي حزن آلودي به شمار مي‌آمده است و مردم ايران به اين رخدادها واكنش نشان مي‌دادند.
بنابراين مرثيه‌سرايي با ورود اسلام به فرهنگ ايرانيان اضافه نشده. از طرفي ايراني‌ها بيشتر از آنكه مرعوب سران عرب شده باشند، عاشقانه اسلام و تشيع را پذيرفتند، چون ذاتاً ايراني انسان‌هاي حق‌جويي بودند. حالا اينكه روضه‌خواني چرا در زمان صفويه در آن حد ترويج شده، مساله ديگري است.

* فرهنگ ايراني از مرثيه‌سرايي ناگزير است
در مجموع بايد گفت ايرانيان كه با آن زاويه فرهنگي كه جهان را با آن نگاه حلاجي مي‌كردند، در مواجهه با واقعه‌اي چون كربلا كه طي آن «مظلوميت» سر بريده شده است از سرودن مراثي ناگزير بوده‌اند، زيرا خون پاك براي فرهنگ ايراني شريف بوده و هست. بنابراين وقتي ايرانيان اين همه زيبايي و حماسه را در اسلام و تشيع با تجارب فرهنگي خود همسو ديدند، عاشقانه اسلام آوردند. پس مرثيه‌سرايي در ادبيات فارسي و در مدح بزرگان و شهدا، همواره وجود داشته و غم حاصل از آن جامعه را اندوهگين كرده است.
ششم؛ علي عبدالهي(مترجم شعر آلماني):
شاعران ايراني هنوزاحساسات رمانتيك دارند

عبدالهي بر اين باور است كه شيوع، غم و اندوه در آثار شعراي فارسي، بيشتر بعداز حمله مغول رايج شده و پيش از آن شاعراني همچون منوچهري دامغاني از غم و اندوه كمتري متاثر بوده‌اند.
او مي‌گويد: بعداز سنايي و ورود عرفان به شعر فارسي، فضاهاي نوستالژيك و غمناك وارد شعر فارسي شد، اما در ادامه پس از حمله مغولان و جنگ‌هاي خونين، شاعران مايوس شده، چاره‌اي جز پناه بردن به خانقاه‌ها و عرفان نداشتند. البته اين قطعاً تمام ماجرا نيست، بلكه بايد نگاه‌هاي متافيزيكي، روحيات آمانگرايانه و حتي رويكردهاي سياسي و اجتماعي را نيز در دوره‌هاي مختلف مورد نظر قرار دارد.

* فلسفه؛ شادي را جلف و بي‌ارزش مي‌دانست
غم‌گرايي در شعر، اصولاً تنها محصول شعر فارسي نيست زيرا اين باور در تاريخ جهان و ايران در بين بزرگان هر جامعه مصطلح بوده و اين باور وجود داشته كه هر چيز شادي، قطعاً جلف و سبك است و هر چيزي كه عميق و درونگر باشد، قطعاً اندهناك است.
اين باور به عنوان مثال در يونان به وضوح ديده مي‌شد؛ جايي كه ارسطو به هنرهاي كميك نگاهي سطحي داشت و تراژدي را جدي مي‌دانست. بنابراين، اين تفكر متعلق به امروز و ديروز نيست و در تمام اقوام و آئين‌ها جريان داشته.
به عبارت ديگر فهم حقيقت و مسائلي مثل زيبايي با اندوه و جديت مسير مي‌شده و شايد به همين دليل باشد كه در طول تاريخ هيچ وقت يا حداقل كمتر اثر مشهوري ماندگار شده كه فرح‌بخش بوده باشد.
در شعر كلاسيك فارسي نيز، اين رويكرد وجود داشته. مثلاً در منظومه مشهور ليلي و مجنون به ليلي مي‌گويد: حالا كه من را ترك مي‌كني لااقل نام من را به يادآور و با اين دلخوشي رنج و اندوه قلبي‌اش را مي‌پذيرد. اين نوع رويكردها غالباً به مناسبت‌هاي اجتماعي و فرهنگي در جوامع بستگي دارد و گاهي اينچنين عشقي به صورتي نامتقارن و خودآزار گونه در آن سر بر مي‌آورد.

* غم شعر كلاسيك آلمان در مدرنيته زدوده شد شعر آلماني در قرن وسطا تا رونسانس غالباً شعري اندوهناك بوده است و در فضاي رومانتيك حول محور مضامين تاريكي همچون شب و ظلمت مي‌گشته است. اما ادبيات معاصر آلمان چنين وضعيتي ندارد و شاعران كمتر در آثارشان به غم و اندوه گرايش داشته‌اند.
ناگفته نماند كه در آلمان نيز عرفان وجود داشته اما نه به شكل ايراني‌اش. همچنين به طور كلي در آئين مسيحيت هم مقوله «خارداشت تن» وجود داشته كه با هدف رسيدن به حقيقت صورت مي‌گرفته اما بعد از روشنگري‌هاي رونسانس، اين جو از بين رفت، به گونه‌اي كه شعر معاصر آلمان به هيچ وجه از اين فضاها تبعيت نمي‌كند.
اگر چه تا سال 1920 ميلادي شعر اكسپرسيونسيم در آلمان رواج داشت اما پوچ‌گرايي حاصل در اين دوره از نوع كنشگر آن بود. همانند شعرهاي خيام. اما در شعر معاصر ايران، هنوز هم يك نوع خودآزاي به چشم مي‌خورد، چون رئاليسم همچنان در ايران به صورت دقيق جا نيفتاده و بيشتر شاعران دچار احساسات رمانتيك هستند.


هفتم؛ زهره اكسيري(مترجم شعر انگليسي):
غم در شعر آلمان و تغزل شكسپيري
اكسيري؛ دوره‌هاي ادبي انگلستان را مشخص و جايگاه غم و اندوه را در شعرهاي اين دوران، تشريح مي‌كند.
او مي‌گويد: نخست بايد به شعر و ادبيات در عصر رونسانس(عصر رستاخير ادبيات كلاسيك) بپردازيم كه فلسفه اصلي‌اش، فلسفه «دم را درياب» بوده. در اين دوره ادبي، دو گرايش اندوهگينانه در شعر انگلستان قابل توجه است:
يكي آن دسته از مويه و ناله‌هايي كه شاعران در مواجهه با روح اصلي رونسانس در شعرها‌شان مي‌آورند، است. اين شاعران درمقابل غم از دست دادن لذت‌هاي لحظه‌اي تحت تاثير قرار مي‌گرفتند و شعرهاي اندوهناكي مي‌سرودند.
دسته دوم شاعران متافيزيكي در قرن 16 و 17 بودند كه خود در دو گرايش با موضوعات دنيوي و مذهبي، شعري سروده‌اند كه در گرايش دنيوي اگر اندهي هست معمولاً حاصل دور ماندن از معشوق بوده كه از اين حيث به نوعي پيرو مروجان فلسفه «دم را درياب» به شماره مي‌آيند. اما در گرايش مذهبي، شاعران مسيحي با روايت‌هاي دردناك از مسيح و خداوند، شعرهاي غمناكي مي‌گفتند.
همانطور كه مي‌دانيد در باور مسيحي‌ها، انسان، گناهكار به دنيا مي‌آيد و رنج اين گناه همواره بر شانه‌هاي بشريت سنگيني مي‌كند.

* هزل و طنز در دوره نيوكلاسيك؛ شكوفايي دوره رمانتيسيسم
پس از دوره رونسانسي، ادبيات انگلستان دوره نيوكلاسيك را تجربه مي‌كند كه طي آن غالباً به ژانرهاي هزل و طنز در شعر پرداخته شده كه عنصر اندوه به شكل مستقيم در آن‌ها ديده نمي‌شود اما به طور كلي اگر اندوهي دراين دوره ادبي وجود داشته باشد بايد رد و نشانش را تنها در آثار طنز تلخ جستجو كرد.
اما بعد از دوران نيوكلاسيك، دوره رمانتي‌سيستم از راه مي‌رسد. در اين عصر كه فلسفه كلي آن «ارتباط انسان با طبيعت» است، مضامين به صورت ايدئاليستي دنبال مي‌شوند، قصايد و غزل‌هاي اندوهناك فراواني سروده شده كه حاصل نوعي درونگريي منفعل و انديشمندانه بوده است. شاعران اين دوره نيز غم از دست دادن داشتند و حضور اين فقدان در شعرهاشان، حزن‌آور بود.

* غم مواجهه با مدرنيته
پس از آن به دوره مدرن مي‌رسيم كه در انگلستان بجز پيامدهاي اندوهباري كه جنگ براي شعر داشت، خود مدرنيته اندوه‌ساز بود كه اين اندوه در قالبي مدرن سروده شده و بيشتر بيانگر موقعيت بشر در دنياي مدرن بوده است.
البته اندوهي كه در اين گونه شعرها وجود داشت، اندوه به معناي كلاسيك كلمه نيست. جالب آنكه در اين عصر برخي از شاعران اندوه مواجهه با مدرنيسم را با بازگشت به اسطوره و شكوه و ابهت از دست رفته كلاسيك، التيام مي‌بخشند.
اما در آمريكا بايد به دوره افسردگي در دهه‌ي 30 اشاره كرد كه تاثيرات مستقيمي بر شعر و ادبيات داشته و عامل اصلي اين افسردگي‌ها ركود اقتصادي بوده كه تبلورهاي مدرن و اندهگانانه‌اي در شعر داشته است.
پس از اين دوره من فكر مي‌كنم شاعران امريكا هم همچون شاعران انگليسي تاثيرات غمنگينانه‌اي از جنگ‌هاي جهاني اول و دوم برداشتند و حاصل اين غم و اندوه در شعرهاي آن دوران امريكا، به چشم مي‌آيد.

* تكثرگرايي؛ و نيل به سوي انديشه و فلسفه!
پس از دوران مدرنيسم، جريان قالب در شعر، دچار تكثيرگرايي‌هاي گسترده‌اي شد، به گونه‌اي كه ديگر نمي‌توان در اين دوره ادبي به صورت بارز و مرزبندي شده از «ايسم»‌هاي مختلف ياد كرد. بنابراين پرداختن به اين موضوع كه شعر در اين دوران غمناك است يا خير، چندان محلي از اعراب ندارد.
البته همانطور كه هنوز در ايران تغزل به سبك سياق قديم وجود دارد، در انگلستان نيز تغزل‌هاي شكسپيري وجود دارد كه مي توان رد و نشان غم را در آن‌ها يافت. اما هرچند همچنان اين تغزل‌ها مورد اقبال عمومي قرار داشته و دچار بحران مخاطب نشده باشند؛ اما اين جريان، نقشي در ادبيات روز انگلستان و همچنين اروپا ندارد.
معتقدم كه سيركلي در دوران حاضر انگلستان، بيشتر از همه به سمت انديشه و فلسفه پيش رفته است تا احساسات شفافي همچون غم يا شادي داشته آن هم مبتني بر تئوري‌هاي ادبي شكل مي‌گيرند. به عنوان مثال ا جمله اين جريان‌ها مي‌توان به جريان پست مدرن، پسا ساختار گرايانه و شعر زبان اشاره كرد.


هشتم؛ فريبا گورگين(مترجم شعر اسپانيولي):
جايي كه عاشقانه‌ها هم سياسي هستند

گورگين به طور كلي فضاي حاكم در شعر‌هاي شاعران اسپانيولي زبان اعم از كشور‌هاي امريكاي لاتين و اسپانيا را غم و اندوه بر مي‌شمارد و مي‌گويد: در كشور‌هاي امريكاي لاتين و خود كشور اسپانيا، روحيات، عواطف، آداب و انديششه مردم شباهت‌هاي زيادي به مردم كشور ما دارد و شايد اين تشابه‌ها از نوع زندگي مردم در حكومت‌هاي تاريخي‌شان نشات مي‌گيرد.
در قالب اين كشور‌ها، نظام حاكم منطقي جز استعمار، ظلم و پايمال كردن حقوق مردم بوده‌است. بنابر اين طبيعي است كه شعر شاعران اين ملل تحت تاثير مستقيم غم و اندوهي كه مردم با آن دست و پنجه نرم‌مي‌كنند، باشند.
البته نوعي دلتنگي و حزن و اندوه دروني نيز در شاعران اسپانيولي وجود دارد كه بازهم اين دلتنگي‌ها حتي وقتي در يك شعر عاشقانه بارز مي‌شوند، از آبشخور عوامل سياسي و اقتصادي آب مي‌خورند.
بنابر اين به طور كلي در كشور‌هايي همچون شيلي، ونزوئلا، كوبا كه انديشه‌هاي كمونيستي و سوسياليستي در آن‌ها وجود دارد، منطق اصلي شعر، پرداختن به مضاميني همچون رنج، آزادي، سرزمين و عشق است و در هيچ كدام از اين حوزه‌ها، غم غايب نيست.
فريبا گورگين در ادامه سخنانش به عناوين برخي از شعر‌هايي كه ترجمه كرده‌است اشاره كرد و آن‌ها را گواهي گرفت براي توجيه ماهيت و حضور غم در شعر لاتين: گربه خاكستري، سايه، ساختن يك طلسم، خداحافظي، بيداري، آرزو، تبعيد، مرگ، آزادي، روح ملي، پرت كردن يك لنگه كفش و ... همه و همه عناوين برخي شعر‌هايي هستند كه من ترجمه كرده‌ام و كاملا واضح است كه اين شعر‌ها در هر قال و مقالي و با هر سوژه و رويكردي، تا چه اندازه از غم و اندوح متاثر هستند.
بنابراين به اعتقاد من به هيچ‌وجه و امكاني نمي‌شود عنصر غم و اندوه را از ادبيات و شعر لاتين حذف كرد زيرا شايد اصلي ترين خالق تاريخي شعر اسپانيولي، همين اندوه و غم باشد. نكته ديگر آنكه اين فضا‌ها به جهت جنگ جهاني و تسخير كشور اسپانيا در دوره‌هايي از تاريخ، تحمل استعمار به اشكالي متفاوت‌تر از كشورهاي امريكاي لاتين و ناهنجاري‌هاي سياسي و اقتصادي در اسپانيا باعث ايجاد فضا و شرايط بسيار مشابه‌اي با امريكاي لاتين شده اما شايد تنها تفاوت اين كشور‌ها با اسپانيا اين باشد كه در شعر اسپانيا عاشقانه‌هاي بيشتري مي‌توان يافت.

هیچ نظری موجود نیست: