مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

انسان باشیم


دانه می چید کبوتر
به سر افشانی بید
لانه می ساخت پرستو
به تماشا خورشید.

صبح از برج سپیداران می آمد باز
روز با شادی گنجشکان می شد آغاز.


نغمه سازان سرا پرده دستان و نوا
روی این سبزه گسترده سراپرده رها.


دشت همچون پر پروانه پر از نقش و نگار

پرزنان هر سو پروانه رنگین بهار.

هست و من یافته ام در همه ذرات بسی
روح شیدای کسی . نور و نسیم نفسی!

می دمد در همه این روح نوازشگر پاک
می وزد بر همه این نور و نسیم از دل خاک!

چشم اگر هست به پیدا و نا پیدا باز
نیک بیند که چه غوغاست در ین چشم انداز.

مهر چون مادر می تابد سرشار از مهر
نور می بارد از آینه پاک سپهر

می تپد گرم هم آواز زمان قلب زمین
موج موسیقی رویش ! چه خوش افکنده طنین.

ابر می آید سر تا پا ایثار و نثار
سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار

رود می گرید تا سبزه بخندد شاداب
آب می خواهد جاری کند از جوب گلاب!

خاک می کوشد تا دانه نماید پرواز!
باد می رقصد تا غنچه بخواند آواز!

مرغ می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ
مهر می خواهد تا لعل بسازد از سنگ!

تاک صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا که صد خوشه چو خورشید بر آرد انگور!

سرو. نیلوفر نشکفته نو خاسته را
می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا!


سر خوشانند . ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت نه جدال است و نه کین.

اشک می جوشد در چشمه چشمم ناگاه
بغض می پیچد در سینه سوزانم آه!

پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم که.
انسان باشیم


شعر از


فریدون مشیری






هیچ نظری موجود نیست: