مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

آه . مهربانی من به تو محتاجم


من محتاجم به یک لبخند!

من محتاجم که کسی اسمم را صدا کند
.

من محتاجم که هر روز قبل از کار و بعد از کار به پنجره ای نگاه کنم. که شاید کسی را در آنجا ببینم. که دارد دست تکان می دهد. با لبخندی بر لب.

من محتاجم که* تینا *فکرم را بخواند که کلیدی برای باز کردن در ندارم.
و در را برویم با لبخندی مهربان بگشاید.

آه . مهربانی من به تو محتاجم


***
من تینا را سوگواری می کنم!

تینا* ی که گاهی برایش وقت داشتیم و گاهی ازش می گریختیم. زندگی را بدرود گفت.
از حدود 20 سال پیش .تقریبا روزی چند دفع تینا را می دیدم . هر وقت می رفتم سر کار تینا بدون وقفه از پشت پنجره برایم دست تکان می داد و منتظر بود . تا که جواب خودش را بگیرد.
بعد از مدتی یاد گرفتم که باید منتظر تینا باشم . چونکه او منتظر من بود.
هر وقت بیرون بودم به پنجره اش نگاه می کردم. می دیدم که * تینا *ی * پیر از روی صندلی بلند شده و با پیگیری دست تکان می دهد .و با چهره خندانش با من خداحافظی می کند. ویا که خوش آمد می گه.
خیلی دلسوزانه به رفتارم دقت می کرد. فکر می کنم می فهمید چه روحیاتی دارم . شادم . خسته ام . و یا که دنبال کلید می گردم و کلید را در شلوغی جیب ها یم نتوانسته ام پیدا کنم.
در همین هنگام صدای باز شدن در ورودی را می شنیدم. که تینا باز کرده بود .بمن می گفت *هی بل لا* *سلام بل لا* * منو بل لا صدا می زد*. سر کار بودی . خسته هستی...سلامش می کردم و همه کوشش این بود که بتونه با من محبت کنه. بیشتر وقتها اگر عجله ای نبود و زیا خسته نبودم . با او صحبت می کردم .اون از همه چیز برام تعریف می کرد .از بچه هایش که بهش کم سر می زنند .تا که دیگه پیر شده و نمی تونه راننده گی کنه و... اینکه منتظره برای روز یکشنبه . دخترش بیاد و تینا رو ببره به خانه خودش . برای نهار. و از بی مزه بودن غذای که از خانه سالمندان برایش می آ ورند.
هوای تینا را به غیر از* ما *چند همسایه دیگه هم داشتند .تینا آخر طوری رفتار می کرد که نمی خواست کسی از او بی تفاوت بگذرد . فکر می کنم در رویاها یش .خودش را مادر همه ما می دانست. بی آزاری و مصوم بودنش چنان انسان را جذب خودش می کرد که امروز احساس می کنم دلم براش تنگ شده .
دیگه نباید به پنجره تینا نگاه کنم . و اگر هم نگاه کنم . دیگه تینا آنجا ایستاده نیست که منتظرم باشه . که من جواب دست تکان دادنش را بدم .
دیگه تینا به لبخند من محتاج نیست .
. دیگه تینا در را باز نمی کنه . در زمانی که کلیدی در دست رس ندارم
دیگه تینا پشت سرم در پله ها صدا نمی زنه . بل لا . بل لا .بل... لا....
حال این منم که محتاج به یک لبخندم.
این منم که محتاجم . تا اسمم را کسی صدا کنه.
و این منم . که محتاجم . تا برای کسی گریه کنم.
من تینا را سوگواری می کنم!
که تینا روز تولد من رو می دانست
******

عاشقانه

آنکه می گوید دوست ات می دارم
خنیا گر غم گینی ست
که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار کا کلی شاد

در چشمان توست

هزار قناری خاموش
در گلوی من.

عشق را
ای کاش زبان سخن بود


***
آنکه می گوید دوست ات می دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتاب اش را می جوید.


ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرم توست
هزار ستاره گریان
در تمنا ی من.


عشق را
ای کاش زبان سخن بود

احمد شاملو **










هیچ نظری موجود نیست: