منظور خاصی ندارم، باور کنيد!
دويدنِ بیپايانِ يکی نقطه بر قوسِ دايره.
تا کی؟
باز بايد بيدار شوم، بشنوم، ببينم، باور کنم.
باز بايد برای ادامهی بیدليلِ دانايی
تمرينِ استعاره کنم.
همه برای رسيدن به همين دايره
از پیِ دايره میدوند.
هی نقطهی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بیدليل!
تا کی؟
ميز کارم غبار گرفته است
رَختهای روی هم ريخته را نَشُستهام
روياهای بیموردِ آب و ماه و ستاره به جايی نمیرسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز ...!
من بدهکارِ هزار سالهی بارانم،
آيا کسی ليوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟
شعر از سید علی صالحی
دويدنِ بیپايانِ يکی نقطه بر قوسِ دايره.
تا کی؟
باز بايد بيدار شوم، بشنوم، ببينم، باور کنم.
باز بايد برای ادامهی بیدليلِ دانايی
تمرينِ استعاره کنم.
همه برای رسيدن به همين دايره
از پیِ دايره میدوند.
هی نقطهی مجهول!
مرارتِ مسخره!
مضمونِ بیدليل!
تا کی؟
ميز کارم غبار گرفته است
رَختهای روی هم ريخته را نَشُستهام
روياهای بیموردِ آب و ماه و ستاره به جايی نمیرسند،
شب همان شب وُ
روز همان روز وُ
هنوز هم همان هنوز ...!
من بدهکارِ هزار سالهی بارانم،
آيا کسی ليوانِ آبی دستِ من خواهد داد؟
شعر از سید علی صالحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر