مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

هميشه فکر مي کردم که در اين مرزهاي قراردادي و قواعد و مقررات دست و پاگير، چيزي به نام هنر وجود دارد که عامل اصلي ارتباط بين انسانها است

حکايتي کوتاه از اسطوره ي هنرهاي آئيني ايران زمين - استاد محمد فاروق کياني

{ گزارش از علي اکبر قديمي- جامعه شناس و پژوهشگر هنرهاي اسطوره اي، آييني }

...

پيريوسف هراتي بيدار شد بر پا نشست گويي چشم هايش در چشم هايم دوخته شد بي اختيار گفت چرا در طول نود سال کسي سراغ من را نگرفت حال چرا تو آمدي؟ گفت تا به حال ياد ندارم از کشوري ديگر در اين موقعيت ظلم طالباني کسي براي پيگيري رقص آمده باشد زودتر برو و توقف مکن که بسيار خطرناک است و با جان خود بازي مي کني از او پرسيدم موقع بازي کمرهايمان را بايستي محکم مي بستيم او آهي کشيد و گفت بلي به خصوص در اوشار نشسته و ديدم از بس که روي زانو حرکت کرده زانوانش مجروح مي نمايد و...

تو عبور يک خيالي
رد پا نمانده از تو

در مقام از تو گفتن

ناتوان ناتوانم

ديدن تو آرزويي
از تبار غير ممکن

از کجا گذشته اي تو اي شميم آسماني
پشت ديوار تخيل،
آن
سوي

مرز
حقيقت

روزگار غريبي ...

مقدمه:
هنرهاي آييني تربت جام (Ritual Rites) (ژام- زام- زاب) که از کهن سال ترين شهرهاي خراسان بزرگ (آسياي ميانه) به شمار مي رود و اين بار حضور سبز استاد هنرهاي آييني بين المللي آقاي «محمدفاروق کياني پور» بود که سبب ساز گپ و گفتماني زيبا و تعجب برانگيز گرديد.

ايشان سابقه ي هنري خود را از سال 1340 تاکنون و به مناسبت هاي گوناگون چنين بيان مي نمايند. از سنين کودکي علاقه ي خاصي به ديدن برنامه هاي آييني و جشن هاي گوناگون اين مرز و بوم در شهر و روستاها داشتم که با تشويق و همراهي پدرم هم راي و هم داستان به بررسي و تحقيق و ثبت و ضبط در ذهن و انديشه خود مي پرداختم و در راه اشاعه و حفظ آن ابتدا کليه آثار هنرهاي آييني به جاي مانده در بيش از 700 روستاي جام و تايباد، باخرز را سالها مطالعه و سپس اين هنرها را به شماري از جوانان علاقه مند و عاشق ايران و ايراني آموزش داده و گروهي هنرمند شديم زير نام «هنرمندان آييني تربت جام» و همين امر در کمال تعجب و ناباوري سبب ساز شهرت و توجه مراکز هنري دنيا شد تا بدانجا که در سال 1345 هنرشناسان زيادي از ايالات متحده، فرانسه و کانادا، يونان، ژاپن و ... براي آشنايي با اين هنر و تهيه فيلم، عکس، اسلايد و مقالات پژوهشي هنري به ايران آمدند و سبب ساز پژوهش و آشنايي مراکز هنري جهان با خطه جام گرديدند که از مشهورترين اين گروه ها مي توان به چند شخصيت جهاني اشاره نموده از جمله:
آقاي برايانت کارتر از ايالت متحده- آقاي دکتر محمدتقي مسعوديه- سرکار خانم فوزيه مجد- آقاي عظيم جوانروح- آقاي پيتر بروک (هنرشناس بزرگ فرانسوي)- ژيلا مهرجويي و ... بسياراني ديگر.
تا اينکه شهرت و آوازه ي گروه باعث شد که در سال 1347 و در هنرستان ملي فولکلوريک در تهران چند دوره تئوري را فرا گرفته و عکس ها و فيگورهاي حرکات موزون آييني تربت جام را به سراسر دنيا فرستادند و نام جام نامي شد آشنا براي هنرشناسان بيشتر کشورهاي جهان که از جمله اين پژوهش گران چنانچه به آن اشارت رفت پيتر بروک هنر شناس مشهور فرانسوي (رئيس موسسه اي بود که بعدها به نام او نامگذاري گرديد) که به مدت بيش از 6 ماه با گروه هنرهاي آييني جام در جاي جاي استان خراسان از برنامه هاي اين گروه فيلم و عکس و اسلايد تهيه نموده و به سراسر مراکز هنري جهان ارسال نمود چنانچه در سالهاي 1350 و 55 هنرهاي آييني تربت جام دو بار در فرانسه به نمايش درآمده و موفق به کسب مدال طلا و عنوان نخست گرديد و جمله زيباي (هنر برتر جهان- جام) در آن سالها براي هنرهاي آييني تربت جام در جشنواره ها به يادگار ماند. از جمله در سال 1356 گروه هنرهاي آييني در کانادا (مونترال) به مدت 45 روز به اجراي هنرهاي آئيني و موسيقي جام پرداخته که اين بار هم مقام نخست و مدال طلا در بين بيش از 36 کشور شرکت کننده را به دست آورديم و هيئت مديره جشنواره تصويب نمود که با توجه به شگفتي آفريني گروه هنرهاي آييني جام تمام هدايا و جوايز و پرچم هاي يادگاري به نام ايران و تربت جام (Torbat jam IRAN) منقوش گرديده و نهايتا جشنواره جهاني «انسان و جهان پيرامونش» (The Man and his world) به نام و افتخار «ايران و تربت جام» نامگذاري گرديد که دستاوري بزرگ در جهان به شمار مي آيد. از اين رو: نامگذاري

تربت جام
هنرکده آزاد- هنر بي استاد

به واقع در تاريخ و فرهنگ و هنر اين مرز و بوم از اولين پژوهشهاي زيبايي شناسانه اي است که به سرعت مورد توجه و اقبال پژوهشگران امر هنر واقع گرديد که خود حکايت از تاريخي نانوشته ولي سرزنده و فعال براي ملت بزرگ ايران دارد که گوياي خلق فرهنگ و هنر و مدنيتي است در جهان که بدون واسطه حقانيت وجودي و جوهره ي پيدايش هنر را در فرهنگ غني و پربار اين مرز و بوم از نخستين آوردگاه تلاش انساني تاکنون به جاي و يادگار گذارده تا جايي که هگل فيلسوف برجسته آلماني در کتاب فلسفه تاريخ (The Philosophy of History) درباره ايران چنين آورده است، که آغاز تکامل جهان با نام پارس (ايران) آغاز مي شود و لا غير...
در حالي که دو تمدن بزرگ و کهن سال دنياي قديم يعني هند، چين، در مرحله ي زندگي گياهي به سر مي بردند.
The Persians are the first Historical people; Persia was the first Empire that passed away While china and India remain stationary and perpetuate a natural vegetative.

و همبن شهرت و آوازه بود که گروه هنرهاي آييني تربت جام در تمامي جشنواره ها، چه قبل و چه بعد از انقلاب شرکت داشته و به هنرنمايي و نمايش بخشي قابل توجه از ميراث فرهنگ کهن سال اين مرز و بوم پرداختند تا بدانجا که من پيگير ريشه يابي هنرهاي آئيني جام در حوزه هاي تمدني مناطق همچون تربت حيدريه، فريمان، بيرجند، تايباد ... و تفکر در مورد هرات يعني پايتخت بزرگ هنري و هميشه جاويد خراسان و ديگر شهرهاي افغانستان و به ويژه بخشي از فرهنگ و هنر آن پرداخته و حکاياتي حيرت آور درباره ي پيرمردي از ولايت هرات به نام «پيريوسف هراتي» همو که بسياري از هنرهاي جام را با چشماني نابينا و نشسته روي دو زانو اجرا مي نمايد و در عالم خيال به ديدار او رفتم همسو و هم داستان و امري متحمل که بعدا صادق از کار درآمد.... و من انديشه کنان ديدم که او به هيچ وجه در مورد سرشت واقعي هنر نابينا نبوده و به افسون و آفرينندگي آن اعتقادي راسخ داشت از اين رو پاي در راه نهادم به طلب که در اين راه بايد گمانه هايي را آزمود و اطلاعات ناقص را کامل کرد پس با عنايت پاي در راه طلب نهاده که به نيروي اراده و عشق و خواستن رهروي سحرخيز باشم و کامروا. پس با زمزمه شعري خيال برانگيز با اين مضمون:

بگوئيد با رهروان سحرخيز
سرآسيمه خيزد که با گل نشيند
و من انديشه کنان گام نهادم در راه
به شوق
به سفر رفتن و ديدن، و پرواز به دنياي درون.
به جهاني ديگر
عالم علوي و سفلي همه در يک معنا
من سفر را به خموشي و سکون
و خزيدن به کنجي مغموم برگزيدم
پرسان
سفري بس پر بار، سبز و پر توشه
از آيين کهن، از رموز حتن و آفر و مشق پلتان
و پريدن به خيالي ديگر... و نشستن به سر چِنگ دو پا و خزيدن به طلب
به تمناي شدن، با سماعي قدسي... غرق در جذبه و شور و چه نيکو ديدم اتحاد من و او...
ديدن پير هري... پير يوسف ... از سر عشق به دانستن و...
و شايد اين سفر، سفري است مثالي که هرگز انجام نگرفته است و بن مايه ي خيال که عنصر اصلي و جوهره ي ناب هنر به شمار مي آيد، و من مدتها است که دريافته ام که هنر بازي گري جام يک هنر ساده و شخصي و بي نتيجه نيست بلکه آن شيوه اي از عنصر خيال به شمار مي آيد که بر زندگي جمعي انسانها اثر مي گذارد و نهايتا مي تواند سرنوشت جامعه اي را دگرگون کند، چرا که هنر خود يک فرآورده ي زندگي جمعي انسانهاست و در هر شهر و ناحيت متاثر از شرايط خاص زندگي آن مردم، پس دريافتم که به اطلاعات تاريک و روشن و گاه نااميدکننده در مورد پير هري نبايد اکتفا کرد و مي بايست پاي در راه گذارد و به هرات سفر کرد به عشق و پير يوسف هراتي نود ساله را حضوري ملاقات کرد که گويند، حتن اوشاري، رزم رستم و سهراب، کمان کشي آرش کمانگير، هفت خوان رستم، سياوش خواني و رزم رستم و اسفنديار و... بسياراني ديگر از هنرهاي نقالي و داستاني و افسانه اي و اسطوره اي را با کلامي موزون و صدايي گرفته و بم پر صلابت و با معنا بيان مي کند، راستي او کيست؟ پس شتابان مقدمات سفر را تدارک ديدم و پس از چندي پاي به سرزمين تايباد گذاردم و به رسم ادب به مزار مولانا زين الدين ابوبکر تايبادي (وفات 793 هجري) رسيدم که گويند استاد و پير مورد علاقه ي رند شيراز حافظ بزرگ بوده است و من در کمال احترام ايستاده در برابر مزارش به ذکر فاتحه مشغول و به سرزمين تايباد جايگاه مردماني مهربان و ميهمان نواز، زحمت کش و ايراندوست، با ايمان و مخلص فکر مي کردم و چه نيکو ديدم معجزه ي مولاناي تايبادي را آن هنگام که غزل معروف حافظ، سراسر دنياي آن روز را فرا گرفته بود، حکم ارتداد و بد ديني اش توسط مفتيان جيره خوار عصر و زاهد گربه باز ... صادر گرديد! و جهاني را منقلب و پرتنش مي نمايد.
(اي کبک خوش خرام که خوش مي روي به ناز
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد)
و چنين بود که حضرت مولانا پس از شنيدن و آگاهي به فتنه ي بدخواهان درباره ي حافظ ... مقدمات سفر بيت الله الحرام را تهيه مي بيند و از دارالزهد تايباد خود را به مصلي شيراز مي رساند و با مريد خود حافظ به خلوت مي نشيند و مخلص کلام آنکه غزل به ياد ماندني و هميشه جاويد:
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي
خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي را ...
با نظر استاد دو بيت بر آن مي افزايد ...
اين حديثم چه خوش آمد که سحرگه مي گفت
بر در ميکده اي با دف و ني ترسايي
گر مسلماني از اين است که حافظ دارد
واي اگر از پس امروز بود فردايي
که با اين ترفند حضرت حافظ به سلامت از دام زاهدان گربه باز و ريايي جان به در برده و شيخ پس از مدتي اقامت در شيراز عاشقانه به سوي حضرت دوست و زيارت کعبه بزرگ پر مي کشد که پس از بازگشت از زيارت بيت الله الحرام در سال (793 هجري) در دارالزهد تايباد روي در نقاب خاک مي کشد که مزارش مطاف اهل دل است و صفاي عالم عشق...
و من پس از فراغت از زيارت مزار شيخ بزرگ و انجام تشريفات جاري در گمرک دوغارون تايباد و دريافت اجازه سفر با خيالي ديگر پاي به آن سوي مرز گذاردم حيران و سرگردان، تاريخ هرات را به سرعت مرور کردم و در ذهن و انديشه ام بود که هرات سرزمين حنظله بادغيسي است اولين شاعر پارسي گوي که چنين گفته است:

مهتري گر به کام شير در است
رو خطر کن ز کام شير بجوي
و آهوي کوهي در دشت چگونه دوزا
او ندارد يار بي يار چگونه بوزا

و طاهر ذواليمينين همو که در تحکيم فرمانروايي مامون و غلبه بر امين جانفشاني ها کرده و عاقبت خود به حيله و تزوير مامون عباسي مسموم گرديده و کشته مي شود.
هرات پايتخت هنري خراسان بزرگ و سرزميني است اسطوره اي که تذکره نويسان را عقيده بر آن است که نخست ناحيت پوشنگ (که امروز جزئي از هرات است) به توسط پشنگ داماد طوس سردار ايران ساخته مي شود و در نهايت هرات يا هري (بنا به قول فرهنگ هميشه جاويد دهخدا) به نام نيک بخت و بخت نيک آورده شده است. هرات شهري است به خراسان و از اقليم چهارم ... آن را اميري «هرات» نام از توابع جهان پهلوان نريمان مي سازد.
هوايي در غايت نيکويي و درستي دارد... و در خوشي آن گفته اند که اگر در سرزميني خاک اصفهان، باد هرات و آب خوارزم گرد آيند مرگ در آنجا بسيار کم باشد که وجود بناهاي باستاني و کهن دژ و ديگر آثار حيرت آور از زمانهاي دور تا به امروز همگي نشان دهنده ي سابقه ي ديرين اين ناحيت است از خراسان با مزار اکابر اولياء و علما و تربت شيخ عبدالله انصاري معروف به پير هري و خواجه محمد ابوالوليد و پير غلتان و امام فخر رازي که اين شمار از عجايب شگفت آور و علم و دانش و هنر ... همگي در زمان فتحعلي شاه قاجار با خدعه و نيرنگ انگليس از ايران جدا و به افغانستان ملحق گرديد....
و با اين انديشه و فکر من اين بار در سرزمين طاهر ذواليمينين با مفهومي ديگر، حيرت زده و سرگشته به پيرامون خود نگاه کردم، کساني چند از اطرافيانم در کمال تعجب نگاهم کردند و با نگاه پرسشگر خود از من علت و سبب را جويا و من خاموش و در سکوتي وهم انگيز مي ديدم که هرات اين بار با هرات سالهاي قبل چه فرقي دارد.
«آريانا» نامي است که در نقشه هاي جغرافيايي قديم به تمامي سرزمين هاي اين سو و آن سوي هريرود (رودي بزرگ که از کوههاي افغانستان سرچشمه گرفته و به جام رود مي ريزد) از جمله به هرات، غوريان، تايباد، باخرز، جام، تربت حيدريه و تا آن سوي گناباد و فردوس، محل سکني مردماني فرهيخته و با فرهنگ و بي شمار حوادثي که بر اين خطه رفته است داده اند.
به اولين روستاي مرزي يعني «اسلام قلعه» و سپس روستاي «تيرپول» آمدم که آب هريرود از کوههاي آن به طرف ايران مي رود و پاسگاهي با چند مامور از حکومت طالبان، خشن و بدبرخورد که کليه لوازم و وسايل شخصي ام را بازرسي کرده، دوربين، خودکار، مداد، کاغذ، ضبط صوت و عطر و ادکلن و خلاصه آنچه که نشان از تمدن و پيشرفت و بهداشت و انسانيت داشته باشد را ضبط کرده و در حضورم شکسته و نابود نموده و از بين بردند. چرا که طالبان از دو چيز به شدت متنفر و روي گردان اند. يکي زن سرگل آفرينش، داير مدار کائنات و جوهره ي پاي گيري حيات و تسلسل و ادامه آن، زن يعني مقدم و ادامه دهنده نسل بشر، سبب ساز پيدايش شور و سرزندگي، زايش و تولد، زن يعني آتش جاودان و اجاق خانواده، مظهر صبوري و گل واژه محبت و عشق ... و ديگري کليه آثار مدنيت و فرهنگ و تمدن بشري ....
و من پس از پايان بازرسي آن چناني حيرت زده و سرگشته به روستاي ديگري به نام «جنو» وارد مي شوم و از پيريوسف هراتي سوال مي کنم ... پاسخ اظهار بي اطلاعي است. در غوريان او را پيگيري کرده که گفته مي شود به هرات رفته است يا به زنده جان به پرس و جوي پير ادامه مي دهم مي گويند به روستاي «شکيبان» رفته است که پس از تلاشي بسيار او را در يکي از محلات هرات نزديک مناره هاي باستاني و در محلي به نام شورخانه که يادگار قرون و اعصار کهن مي باشد مي يابم و حاصل آنکه پير يوسف هراتي نزديک به ده سال است که کور شده است که من حيران و سرگشته او را در شبي اسرارآميز که شب نبود و روز هم نبود ملاقات کردم و به گفتگويي سخت اسطوره اي نشستيم و من هنوز خود را معرفي نکرده بودم که از من پرسيد شنيده ام در ايران و در تربت جام شخصي است که اين هنرها را بسيار خوب بازي مي کند و دولت او را به پايتخت برده و به خارج هم رفته آرزوي ديدار او را دارم و آرزو دارم که اين هنر را به مردم هم ياد دهم ولي به علت فقر شديد مردم و بسياري مسايل ديگر اين هنر در حال از بين رفتن است که من با اشک در چشمان خود را به او معرفي مي کنم ... حاصل اين ديدار داستاني است به ياد ماندني از شوق و دانستن و سفر. سفري راز گونه...
هميشه فکر مي کردم که در اين مرزهاي قراردادي و قواعد و مقررات دست و پاگير، چيزي به نام هنر وجود دارد که عامل اصلي ارتباط بين انسانها است، عاملي نانوشته، نامدون، نه روي کاغذ و نه در ديوانهاي اداري و قوانين خشک و بي روح آن که آن فکر و انديشه ي هنرمندان عالم است که به دور از هر گونه بگير و ببند و اين گونه موضوعات با يکديگر در ارتباطند و در کنار هم و در عين بعد مسافات بعيده به تبادل آفريده هاي خود مشغول، و بدان سبب زبان، زبان هنر است و تنها هنرمندان با نگاه به يکديگر جهاني اطلاعات و دستاوردهاي خود را در طرفه العيني مبادله مي کنند. زبان هنرمند، زبان عشق است و عشق تنها جوهره اي از وجود است که هم ناشناخته مي ماند و هم پيدا که شمه اي از نمود احساس و انديشه زيباي شاعري از خطه جام اسطوره اي را در ارتباطي تنگاتنگ با ذهن و يافته هاي حسي او در نظمي نمايان و زيبا چنين مي خوانيم:

چو گردباد سرکش و آتش بپا، بچرخ
تا دشتهاي تشنه ما بي ريا بچرخ
طوفان کن از کرامت پاهاي عاشقت
اي موج سرکشيده ي بي انتها بچرخ
طغيان لحظه هاي جنون را نشان بده
تا سينه هاي سوخته بي ادعا بچرخ
اي مهر برگزيده ي من رستخيز کن
در پيچ و تاب زندگي آئين نما بچرخ
پرواز ده قداست اين خاک خفته ر
با شور عشق تا دل هر آشنا بچرخ
از التهاب رفته ي آن روزگار دور
آن قرن هاي گمشده را پا به پا بچرخ
آهنگ برگزيده ي آئين و آينه
اي پيک سرزمين غزل، دل ربا بچرخ
پرواز کن قيام حتن را ز کوبه ها
با جلوه هاي آفر خرم بپا بچرخ
روح بزرگ پارت صدا مي کند ترا
تا صحنه حضور و نما مبتلا بچرخ
آغاز پر اصالت خود را دوباره کن
تا لحظه ي شگفت رهايي رها بچرخ
اي پرشکوه خطه ي نام آوران جام
چون گردباد سرکش و آتش بپا بچرخ
حسن عبدي (شفيق) 16/6/82

و با اين برداشت و نوعي هراس و اشتياق خاص به خدمت پيري رسيده ام که گويا اين پير مصداق و تبلور عيني شعري است منسوب به خيام آن يگانه حکيم ناشناخته در علوم و نجوم و رياضي و شعر و ... که فرمايد (پيري ديدم نشسته بر خنگ زمين او را نه ...) و من نيز ناگهان ديدم رندي روشن دل و کامل نشسته بر بلنداي خانه اي مسقف به سان عقابي آمده به پرواز در فضاهاي ناشناخته ذهن و انديشه که من وارد خانه مي شوم...
در عرض ادب و سلام و آداب آشنايي پيش دستي کردم چون مي دانستم که هم روشن دل است و هم زنده دل و پاسدار بخشي از ميراث فرهنگ ايران عهد باستان به خدمتش شتافتم. دستانش را گرفتم که ببوسم اجازه نداد، خنده اي کرد، و خوش آمد گفت از وطنم پرسيد گفتم ايراني ام و از تربت جام و مزار شيخ الاسلام احمد جامي... که کلامم را قطع کرد و گفت اي برادر ما که يکي هستيم، ايران که ايران است و ايرانيان هم که در سراسر عالم شنيده ايم در سير و سفر دائم به سر مي برد، و مي گويند تا کجاي نمي دانم... آن دورها... ناکجاآبادها ... رفته اند و افتخارها آفريده، تو هم خوش آمدي، که ناگهان پيرمرد اسرارآميز هراتي با انجام حرکات دست آفر، پاي حتن، ضرب اصول، مشق پلتان، ببر بيان، چرخ اوشار، عشق گل پتي، رزم رستم، جنگ گردآفريد و سهراب، رمز حنا، (حناي پا و دست،) عشق خاک، بوي گندم، راز خلقت، جاري شدن آبهاي پاک، به سبب رمز زن بودن ميترا، نگاهبان آبهاي پاک، پاسدار «زنان پاکدامن و عفيف»، گله اسبان سپيد و سالم و تندرو، گاوان ورزو و قوي بنيه، براي باورساختن زمين، زمين، اين مادر هميشه مهربان انسانها از روز نخست تا آن سوي ناکجا آباد زمان، انديشه و تفکر را با (پاي حتن و ضرب اصول، چرخ سينه، حتن استاد رسول، سه چکه جامي، چهار چکه، کابلي پتن، پتن (پلتان) سواره، پلتان پياده، با سماع راست) همگي را شروع به خلق و آفريدن نمود که اين مجموعه نشاني اندک از دستاوردهاي حيرت آور استادي بود فراسوي آنچه که من مي دانستم تا بدانجا که حضرت مولاناي بلخي در اين باره فرمايد:
بر سماع راست، هر کس چير نيست دانه ي هر مرغکي انجير نيست
و تمامي اين حرکات را به طور نشسته با شناختي کاملتر از جوهره ي هنرهاي آييني و چيرگي بر دقايق زيباي آن که آن خود مستلزم نوعي رمزگشايي و سفر به کرانه هاي افق و آن سوي جهاني است با يادگاري از هزاره هاي دور و گذشته هاي درخشان و پرآوازه ي ايران زمين و وراي عالم خاکي اجرا مي نمود...
بدين سان من و او به نوعي يگانگي باطني و معنوي در جوهره ي هنر به يکديگر رسيديم و استاد روشن دل (نابينا) پيريوسف هراتي به اجراي هنر بازيگري حتن هراتي (حتن در معناي شيربيشه و کرانه هاي کوهستان) با حرکاتي حيرت انگيز و بس زيبا و پر رمز و راز پرداخت هرگز خسته نمي شد، کلمات را با هر حرکت دست، سر، سينه و شکل خاص انگشتان در هم مي آميخت که حاصل آن اجراي حتن نشسته بود در شکلي بسيار فاخر و بلند مرتبه، گويي رندي است سوار بر باره ي (اسب) رستم کردگار و در تاخت و تاز به هر سوي ميدان نبرد که رزم آوري طلب مي کند نام دار که شايسته پنجه در پنجه افکندن با او باشد، سقف خانه حتي براي دستان پير هراتي بسيار کوتاه بود، او در آسمان پرواز مي کرد، چشمانش خيره بر نقطه اي از فضا گويي چيزي مي طلبد، پاي در گرو اجراي حتن نشسته داشت و به سرعت برق و باد با دستها، سر و گردن و سينه و نهايتا ترکيب همه اينها مفاهيم خاصي مي آفريد، گويا کلام و واژگان فارسي دري گزاره اي ديگر مي طلبد بر تأييد و اصالت باستاني و داستاني خود و همه اينها در اجراي رزم نامه اي بود زير عنوان، دست آفر، مشق پلتان، ببر بيان، چرخ اوشار، رمز حنا، عشق خاک و... که پير يوسف هراتي بدان مي پرداخت.
زمان به سرعت سپري مي شد ما هيچ يک به گذشت دقايق و ساعات نمي انديشيديم گويا او منتظر بود و من مشتاق لحظاتي اثيري که احساساتمان در هم گره مي خورد و در پرواز و نشست و برخاست بودم و او با کلامي خاص (نوعي ديالوگ) به چوب بازي يک نفره (نبرد تن به تن) که همان هماوردي رستم و اسفنديار بود به صحنه روحي تازه مي بخشيد و مي گفت که بعد از اجراي زيبا و حماسي تو به سياوش خواني مي پردازم. من به بهانه اي حرکات خود را کوتاه و کوتاهتر کرده نزد پيريوسف هراتي نشسته و او سياوش خواني را شروع کرد.
حرکات سياوش خواني جهاني معنا و مفهوم داشت و پير هري چنان هر يک از حرکات موزون را با کلامي جاندار و پر معني و حماسي درهم مي آميخت و اجرا مي کرد که گويي سياوش است در سرزمين افراسياب توراني و گاه شهادت اين اسطوره ي هميشه جاويد ايران زمين است به دست انيران و بدخواهان و کينه توزاني دل پر از خشم و سياهي و او کين سياوش و خون سياوش را چنان طلب مي کرد و به خونخواهيش در کلام و حرکات دست و بازوان خود و ديگر اندمها مي پرداخت که تو خود گويي از جانب رستم زال، سرداري است جان برکف با سپاهي از دليران شمشير زن و نيزه گذار براي گرفتن بهاي خون نادره ي روزگاران از خصم بدخواه و کمان کشان کشاني و بسياري سخنهاي ديگر.
پس از پايان سياوش خواني با کلام و اجراي حرکات موزون به پرده هاي گوناگون شاهنامه فردوسي همچون رزم رستم و اسفنديار و بسياري صحنه هاي ديگر پرداخت و در هر مناسبتي از مرگ سهراب ناکام مي گفت تا بدانجا که پهلوي سهراب ناکام با ترفندي ناجوانمردانه توسط رستم سيستاني دريده گرديده و سهراب در حين جان دادن چنين واگويه مي کند:
دريغا که رنجم نيامد به سر
که در نوجواني ببينم پدر
کنون گر تو در آب ماهي شوي
و يا چون شب اندر سياهي شوي
و گر چون ستاره شوي بر سپهر
ببري ز روي زمين پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کين من
چو بيند که خشت است بالين من ...

که رستم عاجزانه چنين مي گويد:
بگو تا چه داري ز رستم نشان
که گم باد نامش ز گردنکشان
و.. بسياري دليرانه هاي ديگر که همگام و هماهنگ بود با حرکات موزون پهلواني و با صدايي رعدآسا به سان غرش شير و... من در حيرت از اين همه توان و عشق در پيرمردي که بر پويايي و پايداري و زنده ماندن فرهنگ ايران زمين پاي مي فشرد. واژه هنر را با تمام وجود پاس مي داشت، به يگانگي هنر (هو = يگانه و نر= والا) عشق وصف ناپذيري داشت و معتقد بود که هنر در هر شکل و شيوه اي در ميان هر قوم و ملتي رايج و عمومي گردد بسياري از کژ رفتاري ها، ستم ها، بيدادها از ميان رفته، شانه هاي بشريت از رنج دوران سبک تر گرديده و دستها و مغزها به عنوان يار و مددکار يکديگر به کار گرفته مي شوند و چيزي به عنوان انقلاب انساني پايه ريزي مي شود و جهان جهان اسطوره اي و مدينه ي فاضله (utopia) هر مصلح اجتماعي و ... خواهد شد. چرا که در هنر نوعي جوهره ي يگانگي، خلوص، دوري از دروغ و بيداد نهفته است و اين حد هنر همان آرمان همه مردمان نيک انديش جهان است براي پيوند و رسيدن به يکديگر. در عالمي ديگر سير مي کرد سبک بال و سبک رو هر دو در پروازي عارفانه واگويه مي کرديم که آري بسياري از بخشهاي پرمعنا و شگفت آور و زيباي حرکات موزون و آييني بي رد گشته و خاطراتي از اين گونه و... در حال گفتگو بوديم که سربازان طالبان به درون خانه ريخته و به ضرب و شتم و آزار من و پيرمرد پرداخته، پيريوسف هراتي براي حمايت از مهمان ناخوانده اش به گفتگو و جدال لفظي بس سنگين و درشت خويانه با آنان پرداخت، حاصل سخن بدخواهان، با پير هري پيريوسف نابينا و دوست داشتني ام به درشتي کشيده شد و به ضرب و شتم پير يوسف هراتي و تهمت مجوسي بر او ختم شد... مجوسي، مگر چيست؟ لکن او براي حفظ فرهنگ باستاني و هنر هر رنجي را به جان مي خريد..

هر که فکرت نکند نقش بود بر ديوار ...
صبحگاهان از کاج خانه (منفذي از سقف گنبدين خانه) به آسمان نگاه کردم هنوز تعداد کمي از ستارگان در حال چشمک زدن و غمازي بودند، پير يوسف هراتي در خوابي عميق بود تکان نمي خورد، به او خيره شدم و از تنديس عشق و پايداري اش لذت بردم، و دانستم که فرزانه توس بي سبب نبوده است که فرموده است اندر سبب خلق شاهنامه:
يکي پير بد مرزبان هري (يکي مرزباني بد اندر هري) نکو دان و پر دانش و نغنوي
پيريوسف هراتي بيدار شد بر پا نشست گويي چشم هايش در چشم هايم دوخته شد بي اختيار گفت چرا در طول نود سال کسي سراغ من را نگرفت حال چرا تو آمدي؟ گفت تا به حال ياد ندارم از کشوري ديگر در اين موقعيت ظلم طالباني کسي براي پيگيري رقص آمده باشد زودتر برو و توقف مکن که بسيار خطرناک است و با جان خود بازي مي کني از او پرسيدم موقع بازي کمرهايمان را بايستي محکم مي بستيم او آهي کشيد و گفت بلي به خصوص در اوشار نشسته و ديدم از بس که روي زانو حرکت کرده زانوانش مجروح مي نمايد و...

تو عبور يک خيالي
رد پا نمانده از تو

در مقام از تو گفتن
ناتوان ناتوانم

ديدن تو آرزويي
از تبار غير ممکن

از کجا گذشته اي تو اي شميم آسماني
پشت ديوار تخيل،
آن
سوي
مرز
حقيقت

روزگار غريبي ...

http://jampress.blogfa.com

هیچ نظری موجود نیست: