مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

محمود کیانوش

نگاهی به نمایشنامه علامت سئوال، نوشته محمود کیانوش

محمود خوشنام

او سال‌هاست که مقیم لندن است، ولی دشواری‌های زندگی در غربت دست و پای او را برای اندیشیدن و نوشتن نبسته است. در این جا حتی گاه به گاه به بازسازی و انتشار دوباره برخی از نوشته‌های قدیمی خود می‌پردازد. آخرین آن‌ها نمایشنامه‌ای است با عنوان "علامت سوال" که حدود چهل سال پیش از سوی نشر قطره در تهران انتشار یافته است.

کیانوش با علامت سوال می‌خواهد پاسخی بر این پرسش پیدا کند که آیا همه ما بازیگران نقش‌هایی نیستیم که جبری پنهان به ما تحمیل کرده است؟

صحنه، صحنه تئاتری است که قرار است تا چند لحظه دیگر نمایشی را با عنوان "ناجی و منجی" عرضه کند.

سه دار خالی در انتهای صحنه به چشم می‌خورد و سمفونی پنج بتهوون در فضا طنین می‌اندازد. ولی خبر می‌رسد که بازیگر نقش اول، دچار سکته قلبی شده است. کارگردان تصمیم می‌گیرد روی صحنه برود، ماجرا را به تماشاگران بگوید و با کمک آن‌ها، نمایشی دیگر را به جای نمایش اصلی "بداهه سازی" کند.

تماشاچیان بازیگر

در آغاز، با اشاره، مردی را از میان تماشاگران، به روی صحنه دعوت می‌کند. مرد اگر چه ابتدا اعتراض می‌کند و می‌گوید ما به این جا برای "نمایش دیدن آمده‌ایم، نه نمایش دادن" ولی زیر تاثیر زبان بازی‌های کارگردان، خودش را "در اختیار" او می‌گذارد.

با این همه، با یک نفر نمی‌شود نمایش ساخت، دست کم نمایش مورد نظر کارگردان را. این است که او همسر مرد را هم به روی صحنه فرا می‌خواند. زن نیز با وجود غر و لند‌های اولیه به روی صحنه می‌آید و کارگردان زیرکانه، به مدح و ثنای او می‌پردازد تا به این اتهام برسد که "پریزاده حور سرشتی" چون او چرا باید در یک "توطئه" شرکت کرده باشد؟

کارگردان با این اتهام پوشیده در چاپلوسی، زن و مرد را به جان هم می‌اندازد و هیجانی به نمایش خود می‌دمد. با این همه هنوز ماده خام کم دارد. به مرد می‌قبولاند که در هر توطئه‌ای دست دو نفر را باید جستجو کرد. باید دید همکار زن در انجام توطئه چه کسی بوده است؟ شاید او هم از دوستان قدیمی مرد باشد. شاید او هم در میان تماشاگران نشسته باشد؟

مرد که در آغاز حضور دوست خود را در تالار نمایش انکار می‌کند، سرانجام زیر تاثیر تلقین‌های شیطانی کارگردان، او را شناسایی می‌کند و به روی صحنه فرا می‌خواند. از آن پس، بحث و جدل میان کارگردان و تماشاچیان بازیگر و نیز میان خود اینان ادامه پیدا می‌کند و " بازی واقعی" را پیش می‌برد. و این بازی به گونه‌ای است که باید واقعیت‌ها را باز بتاباند.

در جایی از نمایشنامه مرد به دوستش که گفته است اهل بازی نیست می‌گوید: " من از تو بازی نمی‌خوام، حقیقت رو می‌خوام....حقیقت شرکت در یک توطئه بر ضد من.." زن ولی در پاسخ می‌گوید: " تو می‌خواستی مرا بخار کنی. توطئه همینه، توطئه همین آرزوی توئه." و دوست حرف دیگری می‌زند: " او در توطئه شرکت نداشته، قربانی توطئه بوده! چه قربانی بیچاره‌ای!" و کارگردان نظر کلی‌تری دارد: " ما همه‌مون انتظار توطئه را داریم. همه گرفتاریم. همه می‌خوایم یک راه حل آسون و بی دردسر پیدا کنیم..."

تلقینات

نمایشنامه کم برگ و پر بار علامت سوال سرشار از حرف‌ها، پرسش‌ها و داوری‌هاست، که اگر همه آن‌ها پذیرفتنی نباشد، دست کم تامل برانگیز است.

آدم‌ها، مثل آینه‌های روبروی هم، در هم باز می‌تابند و وجود یکدیگر را تصدیق می‌کنند: "تو وجود داری اما نه بدون من و دیگرون."

مرد فرصتی پیدا می‌کند تا وارد" معقولات" شود و نگاهی به گذشته‌ها بیفکند: " نشستیم و حرف زدیم. فکرمون یک زندان بود به اندازه وجودمون، باید از این زندان بیرون می‌آمدیم.... خفقان آور بود... وجودمون را با حرف تکه تکه می‌کردیم و از زندان بیرون می‌انداختیم. "

دوست ولی درباره او نظر دیگری دارد: "بر عکس!.. حرف‌های تو زندونت را بزرگ‌تر می‌کرد... همه رو با حرف‌هات تکه تکه می‌کردی و توی زندونت جا می‌دادی... تو نمی‌تونستی از اون بیرون بیای...قدرتش را نداشتی...این بود که می‌خواستی همه توی زندون تو باشن...پیروزی تو در اسارت دیگرون بود..."! و بعد می‌افزاید: " فقط تو این طور نبودی. همه این طور بودیم...یک حلقه از یک زنجیر دراز...تو اومدی و من رو از خودم خالی کردی. ارزش‌هام رو ازم گرفتی....ولی ارزش‌های تازه‌ای نداشتی که به من بدی...آن چه به من دادی... همه "ضد ارزش" بود... تو در واقع دزد بودی. همه چیز من رو ازم دزدیدی!"

مرد و دوست او، خود را که خالی می‌کنند، تازه متوجه می‌شوند که کارگردان آن‌ها را به جان هم انداخته و خود از صحنه غایب شده است! با تلقینات " آدمی را از راه و روش خود منحرف می‌کنند" و "می‌کشند به همان راهی که می‌خواهند." مرد می‌گوید: "همه‌مان مسخره شده‌ایم!" و زن می‌پندارد تبدیل به یک بازیچه‌ای تو خالی شده است، در میان دو مرد محترم بزرگوار" که سرانجام با هم کنار خواهند آمد.

آزاد با طبیعت

نمایشنامه علامت سوال پایان غیر منتظره‌ای نیز دارد. مرد و زن و دوست که از کارگردان به خشم آمده‌اند، او را جنایتکاری می‌نامند که باید به کیفر خود برسد: " برای این جنایت باید از او انتقام بگیریم... انتقام، انتقام همه را... آهای آقای کارگردان کجائی؟"

سرانجام کارگردان را که سرا پا سیاه پوشیده است، وارد صحنه می‌کنند و حلقه طناب دار را بر گردنش می‌اندازند: "ما بازی‌ای رو که تو شروع کردی تمام می‌کنیم!" زن کمی طناب را می‌کشد و سر کارگردان را کمی بالا می‌برد. مرد و دوست او با دیدن این منظره حالشان به هم می‌ریزد. احساس خفقان می‌کنند و چند دقیقه بعد نقش زمین می‌شوند."

و زن شادمانه طناب را رها می‌کند و فریاد می‌کشد: آزاد شدیم، تنها من و او....طبیعت!" این پایانه شادمانه‌تر می‌شود وقتی مدیر صحنه وارد می‌شود و خبر خوشی به کارگردان می‌دهد: قهرمان اصلی نمایش زنده است، سکته نکرده بوده فقط گرفتار یک تغییر حالت موقت شده بوده است...

محمود کیانوش توطئه را در آن جایی می‌بیند که خالی از توطئه جلوه می‌کند. نقش اصلی را بر عهده "طبیعت" می‌گذارد که در نمایشنامه او، در مقام کارگردان " در زندگی آدمی‌‌زاد" و " در پهنه میان جبر و اختیار" تاثیر گذار می‌شود. شاید علامت سوال، برداشت دیگری از حرف خیام باشد که آدمی را لعبتکی اسیر فلک لعبت باز می‌شناسد.

نمایشنامه از نظر فرم از انسجام کافی برخوردار و صحنه سازی‌ها، اندیشیده شده است. کارگردان که در آغاز نمایش سراپا سفید پوشیده است، در صحنه پایانی سیاه به تن دارد. و هر جا که نمایشنامه به موسیقی نیاز دارد، سمفونی پنج بتهوون- معروف به "سرنوشت"- پیش بینی شده است.

کیانوش این کار خود را " نیم رئالیستی، نیم سمبولیک" می داند. می‌توان به این تشخیص رنگ و بویی از "تئاتر پوچی" را نیز افزود. علامت سوال نمایشنامه‌ای است که در اجرا، اجرایی هوشمندانه، جذاب‌تر نیز می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست: