مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

صحرای محشر!!!

از  سید محمد علی جمالزاده 
حالا شروع می کنم،ببینم چقدر می توانم ادامه بدم،امیدوارم که خوشتون بیاد.

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
                                                  بی نفخ صورت خاسته تا عرش اعظم است
                                                                                           
                                                                                      *محتشم* 

                                                    پرده اول
                                         آوارگی وبیچارگی
هزاران سال بدون درد سر و دغدغه  آسوده و راحت  در بستر بی شریک  و معارض  قبر تخت وتبارک  آرمیده  بودم که ناگهان صدای شیپور *حاضر باش *اسرافیل چرتم را در هم درید و سراسیمه با مردگان از گور بیرون جستم.
کرورها مرده همه با رخسارهای رنگ پریده و اندام های پوست واستخوانی از شکاف قبر ها بیرون افتاده  هاج و واج با چشمان بی فروغی  که در کاسه تیره و تار جمجمه  مدام از  راست به چپ واز چپ به راست می دوید به اطراف و جوانب،نگران بودندو تعجب کنان از یکدیگر می پرسیدند که این دیگر چه رنگ و بازی تازه ایست و باز  یارو  چه دوز و کلکی چیده و چه پاپوشی برایمان دوخته است.
مدام مانند تخم هائی که در زیر بال مرغ کرچ باز شود و جوجه های نیم لخت و بی ریخت از آن بیرون جهد، قبر ها دهن باز کردند و از دهانه آن شکاف های وحشت افزا ، مردگان دیگری با کفن های پوسیده بیرون می افتادند.
گوشت رانها و ماهیچه ها همه ریخته. با آن پاهای استخوانی و کاسه زانوهای خالی و پوک و مفاصل زنگ زده و اعضا و جوارح کرخ کار جلو رفتن بسیار مشکل بود علی الخصوص که عادت راه رفتن از سر ها افتاده و رمقی در کالبدها باقی نمانده بود.
مدتها که البته به اعتبار روز و ماه شماری قیامت ، بلا شک سر به قرن و سده می زد ، طول کشید تا از نو پیچ و مهره های کمر ها و زانوها جسته جسته به هم اخت شده و کم کم به راه رفتن عادت کردیم.
در صحرای برهوت و چول زرد چوبه ای رنگی ویلان و سر گردان بودیم. از آن بیابان های قفر و خوشیده و لعنت شده ای بود که به قول پیرزنها نه آب دارد نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی و معلوم بود که هر گز پای تنا بنده ای بدانجا نرسیده و چشم دیار البشری بدان نیفتاده است . تا چشم کار می کرد خاک بود که بر روی خاک موج می زد و ریگ بود که بر روی ریگ انبوه شده بود. در آن کرانه بی انتهای افق گویی زمین به آسمان پیوسته است. قو پر نمی زد و ابدا صدا وندایی شنیده نمی شد.
آفتاب روز پنجاه هزار سال قیامت هم درست و حسابی به شکل میر غضب خون آشامی  بالای سرمان مانند دم طاووس ، چتر انداخته تتق می زد و آتش فشانی می کرد و شیره جن و انس را می کشید . در سرتا سر آسمان و زمین نه یک کف ابر دیده می شد ،نه یک سر سوزن سایه و نه یک پشنگ نسیم.
مرده ها همه مانند اشخاصی که تازه از چاله حوض بیرون آمده باشند انگشت سبابه را چون مته در سوراخ گوش طپانده  لی لی کنان مشغول بیرون آوردن خاک و خل وگرد و غبار بودند.
مسلمانان دست وپایشان لای کفن های دراز گیر می کرد و تا بخود می جنبیدند ، سکندری خورده و با پیشانی بزمین می آمدند. ولی کم کم راهش را بدست آوردند و اینک مانند حاجیان احرام بسته در آن صحرای بر هوت افتان و خیزان مشغول هروله می باشند و صدای صلوات هم دم بدم بلند است.
مسیحی ها هر چند با لباس به خاک رفته بودند و سر و وضعشان نسبتا از ما مسلمان ها قدری مرتب تر بود ،  ولی چون در آن دنیا لوس وننر بار آمده و بیشتر از ما گویندگان لا اله الا الله به جوراب و پا پوش خو گرفته بودند ، اینک کف پاهای نازنین بی کفش و جورابشن بیشتر از ما می سوزد و به حکم اجبار  بهروله  افتاده اند و نظر به اینکه در این ورزش تازه کار و بی تجربه هستند از ما مبالغی عقبند و سخت مورد مسخره و طعن و طنز شیعه و سنی واقع شده اند.
ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست: