مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

حکایتی از عبید زاکانی


خدا ماند!



عبید زاکانی حکایتی نقل کرده است که دهقانی در اصفهان به خانه خواجه بهاالدین صاحب دیوان رفت و به خواجه سرا گفت به خواجه بگوید که ((خدا)) بیرون نشسته است و با تو کاری دارد . خواجه سرا به نزد خواجه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. خواجه آن دهقان را فرا خواند و از او پرسید که تو(( خدا ))هستی ؟ مرد دهقان پاسخ داد که تا چندی پیش * ده خدا ((صاحب ده )) و * باغ خدا ((صاحب باغ )) و *خانه خدا (( صاحب خانه )) بودم اما نواب تو ده و باغ و خانه ام را را به ستم گرفتند و تنها برای او ((خدا )) ماند

هیچ نظری موجود نیست: