مطا لب درج شده نظر **خراسانی ** نمی باشد.

آرشیو خراسانی

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

صحرای محشر !!!

سید محمد علی جمالزاده
قسمت سیوم...
روی هم رفته گمان می کنم حال سیاه های آفریقائی از دیگران بهتر بود چه همانطور که لخت و عور و آزاد مرده بودند، همانطور هم زنده شده اند و بدون آنکه از جهت ستر عورت ابدا دغدغه خاطری داشته باشند، از نر و ماده دندان های صدفی را بیرون انداخته می گویند و می خندند و پوست کلفت کف پاها یشان را که از این آفتاب ها بسیار دیده ، بی پروا به زمین می کوبند و پیش و پس را آسیابی کنان تکان می دهند و* رومبا * می رقصند و آواز یکنواخت مهیجی می خوانند که از هر جهت آوازهای *جاز* خودمانی را به خاطر می آورد.
چیزی که بیشتر از همه خود مرا آزار می داد ، این سدر وکافور گندیده و این پنبه پوسیده ای بود که در زوایا و خفایای سوراخ سنبه های گوش و بینی ام چسبیده بیرون نمی آمد و از دست گند و بوی آن نزدیک بود دیوانه بشوم.
چقدر دلم به حال دخترک بی ریخت و قواره زرد نبوئی سوخت که شبیه به لیموی شیرینی که آبش را تا آخرین قطره چلونده و کشیده باشند، زار ونزار در آن حیص و بیص وانفسا که سگ صاحبش را نمی شناخت دامن جوانکی را سفت و محکم چسبیده بود و شنیدم می گفتًٍَ؛ *نورالله من همان خدیجه خودت می باشم .یادت هست آن شب تاریخی در آن باغچه حاجی فتح الله زیر درخت یاسمن در آن مهتاب و بوی گل با هم قرار گذاشتیم که در این دنیا هم یکدیگر را پیدا کرده الی الابد دیگر از هم جدا نشویم* ولی جوانک سخت حاشا کرده اصرار داشت که سر کار خانم قطعا عوضی گرفته اند و عاقبت چون لجاجت طرف را دید دامن خود را به چابکی از چنگ او خلاص نمود و زد به چاک و حالا ندو و کی بدو.
گروهی از جماعت خرده پایان و سینه چاک ها قطعه کفنی را به شکل علم بر سر چوب پوسیده ای کرده و عقب آن افتاده دسته راه انداخته بودند و نمایش می دادند و سینه زنان به رسم تعرض و پر خاش این ابیات را نوحه وار می خواندند و با گریه و زاری از پادشاه روز رستاخیز در خواست می نمودند که آنها را حتی در بهشت با طایفه پادشاهان و گردن کشان ،در یکجا جمع نیاورد و الا بهشت بر آنها جهنم خواهد گردید؛
*گر این پادشاهان گردن فراز
که در لهو و عیشند و با کام و ناز*
*در آیند با عا جزان در بهشت
من از گور سر بر نگیرم ز خشت
*بهشت برین ملک و ماوای ماست
که بند غم و غصه بر پای ماست*
غریب این است که حیوانات و جانوران هم زنده شده در میان خیل بشر افتاده بودند، چیزی که هست عموما از زور پیری چنان پشم و پیلشان ریخته بود که از هارت و هورت افتاده دیگر به هیچوجه مایه حول و وحشت احدی نبودندو حتی پادشاه عظیم الشان آنها را دیدم که مانند اغلب پادشاهان درست حالت شیر پیره معروف تعزیه را پیدا کرده بود و بی ادبی می شود ، موش از انبانش ارزن می برد.
******
اینجا دنیای لختی هاست و تا چشم کار می کند جز لختی چیز دیگری در میان نیست . هر کس را می بینی دامنش به دست کسی و دامن دیگری در دستش است.همانجا بود که یکنفر از آن کاسب کار های خودمانی را دیدم که گوئی برای قبول ظلم و تو سری خوردن خلق شده اند ؛ دامن یکنفر از حکام را چسبیده و بخیال خود احقاق حق و داد خواهی می کرد ولی به محض اینکه طرف بنای توپ و تشر را گذاشت ، یارو مثل موش ، لرزان لرزان عقب زد و تعظیم کنان تعظیم کنان پسپسکی جیم شد.
مردک بینوائی را دور کرده بودند که از قرار معلوم در آن دنیا ادعای سیادت کرده بود و حالا مشتش باز شده بود و گردن کلفت و ریش درازی دامنش را گرفته از هیچگونه بی آبروئی فرو گذار نمی کرد. صدا را بلند ساخته فریاد می زدکه ای سید از خر جسته وعده کرده بودی اینجا از من نزد جدت شفاعت بکنی ، یا شفاعت بکن یا مالم را پس بده. بیچاره سید از زور استیصال بکلی منکر شده زیرش زده بود و می گفت اصلا ترا نمی شناسم و خر ما از بیخ دم نداشت.
در آن عا لم وانفسا از این لختی ها از زشت و زیبا چیز هائی دیدم که باور کردنی نیست و اگر بخواهم شرح دهم زبانم مو در می آورد. هر کس به فکر خودش بود.افراد هر دسته و هر طایفه کم کم همدیگر را پیدا کرده، به رسم مشورت و حفظ منافع و مصالح دور هم جمع شده بودند. سر ها را نزدیک آورده پچ پچ کنان مشغول نجوا و تبانی و در تلاش بودند که دیگران را زیر گذاشته در بیرون کشیدن گلیم خود از آب تمهیدات و لطایف الحیلی به خرج بدهند که به عقل دیگر بندگان خدا یعنی به عقل جن هم نرسد.
ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: